خلاصه: دانلود رمان آسمان آبی دلمبا صداي گوشيم چشم از تلويزيون گرفتم. طبق معمول سارا بود. سلام سارا...سارا: سلام ريحانه خوبي؟ مرسي خوبم تو خوبي؟جونم عزيزم!به عادت هميشگيش، اول به سينما دعوتم كرد و بعد، شروع كرد به تعريف از دوست پسر مزخرفش!اما تو جواب پيشنهادش، نه قاطعي گفتم و گوشي رو قطع كردم.اين دختر هيچ وقت نميفهمه، هميشه وقتي كار از كار ميگذره تازه متوجه مي شه چه اشتباهي كرده. گوشي رو روي مبل پرت كردم و به سمت اشپزخونه رفتم. الان يه چايي ميچسبه و بعدم خواب... زير كتري رو روشن كردم و به اپن تكيه دادم. به اشپز خونه نگاهي انداختم،اشپزخونه ايي كه فقط با مامان پري قشنگ و مرتب بود، آشپزخونه ايي كه با مامان پري تميز بود و ...