دانلود رمان من ترانه نیستم ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان من ترانه نیستم داستان درباره دختری تنهاست به نام آسایش  پدرش خلافکاره و آسایش رو مجبور به ازدواج با هم دست خودش می کنه اما آسایش مجبور می شه فرار کنه و در این بین با پسری آشنا می شه و مسیر زندگی اش به یک باره تغییر می کنه و ‌… . امیدوارم خوشتون بیاد.

گاهی نیاز داریم که کسی فقط حضور داشته باشد…

نه برای این که چیزی را درست کند…

نه برای این که کار خاصی انجام دهد…

بلکه فقط به این خاطر که احساس کنیم کسی کنارمان است و به ما اهمیت می دهد…

ایمان بیاوریم به پرواز یک پرنده…

به گرمای یک دست…

به حضور یک دوست…

ایمان بیاوریم به عشق…

و به خدایی که همیشه با ماست…

قسمت اول

دوباره و دوباره از درد معده ام از این پهلو به اون پهلو شدم، باز هم با خریت و نا پرهیزی هام گور خودم رو کندم.

دیشب اصلا نخوابیده بودم و‌ دم دم های صبح با وجود درد شدیدی که روی معده ام حس می کردم اما به خواب رفتم.

نور شدیدی که از گوشه پرده ی کنار رفته به صورتم می خورد خوابم رو کوفتم می کرد.

 

دانلود رمان من ترانه نیستم

دانلود رمان من ترانه نیستم

 

با کلافگی دستم رو روی دلم گذاشتم و آخ عمیقی سر دادم، باز هم این معده بی صاحبم سر ناسازگاری داشت.

نگاهم به عقربه های ساعت دیواری افتاد که شروع یه روز پر دردسر دیگه رو نشون می داد؛ رمان اجتماعی یه روز شوم که باید به عقد مردی در می اومدم که حتی از دیدنش هم نفرت داشتم.

انگار تازه از دنیای خودم بیرون اومده بودم که متوجه سر و صداهای پایین نشدم، همه خوش حال بودن و این وسط فقط من داشتم دق می کردم.

ضربه ای که به در اتاقم خورد، ثانیه ای مجال فکر کردن رو ازم گرفت.

چه خوب که حداقل ان قدری به من احترام می زاشتن که یه حرکتی به انگشتشون بدن و در بزنن.

با همون صدای گرفته و خش دارم که ناشی از گریه ها و زجه زدن های دیروزم بود، داد زدم.

-کیه؟

همون موقع بود که در اتاقم کمی باز شد و تازه تونستم قیافه نحس زنیکه فرخ رو ببینم.

یکی از خدمت کار های خونه که پانزده سالی این جا کار می کرد و دیگه پاش لب گور بود.

با همون لباس های فرم اتو کشیده اش کمی خم شد و تعظیم کرد.

-سلام خانم صبحتون ب…

هنوز حرفش تموم نشده بود که یه صدای بم و خشنی صحبتش رو قطع کرد.

طرف صحبتش با فرخ بود و گفت: برو کنار ببینم، مگه نگفتم خودم بیدارش می کنم؟ برگرد پایین به کارت برس.

ندیده هم از همون صدای مزخرفش می تونستم حدس بزنم که شاهرخ بی همه چیز باشه.

چرا دست از سرم بر نمی داشت؟

فرخ با چَشمی از آستانه در خارج شد.

در کامل باز شد و تازه دیدمش، قد بلند با هیکلی ورزیده که همیشه هم کت و شلوار تنش بود، انگار شب هم با همین لباس ها می خوابید. چشم های سبز وحشی و لب و دهنی کوچیک و جمع و جور با یه بینی نسبتا بزرگ که زیاد به صورتش نمی اومد.

پیشنهاد می‌شود

رمان مرد مغرور | راحله خالقی

رمان سردیسی از عشق | مهشید حیدری

دانلود رمان خیط مات

دانلود رمان پسرک بی رنگ و رخ

رمان رامش ⭐️

4.5/5 - (8 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1924 روز پیش

بازدید :4480 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:من ترانه نیستم

نویسنده

نویسنده:محدثه ۷۶

ژانر

موضوع:عاشقانه، اجتماعی، غمگین

طراح

طراح:braveays

تعداد صفحات

تعداد صفحات:481



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 3 )


  1. Lina گفت:

    خوب بود؛
    موضوعش کمی تا حدودی تازگی داشت و ایده اولیه خوبی هم داشت البته جای کار داره هنوز و میتونست بهتر باشه ولی در کل خوب نوشته شده بود.
    ارزش یک بار خوندنو داره…
    با تشکر از نویسنده.☺

  2. فلان گفت:

    واقعا بی نظیر بود من که رفته بودم تو نقش

  3. فلانی گفت:

    خیلی قشنگ بود من که خوشم اومد عالیه

افزودن نظر