معرفی داستان:
داستان کوتاه آقای لژیونر من _ نازنین دخترک دلباختهایست که با مادر خود زندگی میکند و نهایت آمال و آزوهایش رسیدن به فوتبالیستی بوده که هر دم دل و دینش را به یغما میبرد؛ لیک در وانفسای این زندگی هزار چهره مجبور است به پای اشتباهات پدر بسوزد و در سایهی ترس از مردی باشد که با غفلت پدرش، او را در یک شرطبندی به غنیمت برده است.
داستان کوتاه آقای لژیونر من
قسمتی از داستان:
در رو باز کردم، وارد خونه شدم. رفتم سمت آشپزخونه. نازنین رو دیدم که یه گوشهی آشپزخونه دراز کشیده مایع سفیدکننده هم پیشش بود. رفتم جلو صداش کردم:
– نازنین؟ نازنین؟ چی شده؟ چرا اینجا خوابیدی؟ بیدارشو، بیدار شو! یا اباالفضل! بچهم از دست رفت. خدایا به دادم برس! نازنینم از دست رفت.
رفتم پذیرایی گوشی رو برداشتم و زنگ زدم اورژانس. یه خانم جوان جواب داد:
– سلام بفرمایید.
– سلام خانم! بچهم بیهوش شده. فکر کنم سفیدکننده خورده.
– خانم لطفا آرامشتونو حفظ کنین. بعد دستاتونو روی هم قفل کنید و روی قفسهی سینهش فشار بدید. فقط آدرسو لطف کنین.
– کوی کوثر، کوچهی شهید…
بعدش گوشی رو قطع کردم و قفسهی سینهی نازنین رو فشار دادم.
بعد از ۵ دقیقه، آمبولانس رسید. داستان عاشقانه نازنین رو سوار آمبولانس کردیم و خودم هم همراهش رفتم.
رسیدیم بیمارستان به نازنین سرم وصل کردن. بعد از یک ساعت نازنین بیدار شد.
***
– مامان من کجام؟
– عزیزم بیمارستانی!
– آره یادم اومد سفیدکننده خوردم!
– عزیزم چرا با خودت این کار رو کردی؟
شروع کردم به اشک ریختن و گفتم:
– مامان من دوست ندارم ازدواج کنم. باز اگه آدم درست و حسابی مناسبی بود یه چیزی. نه یه مردی که چند سال از من بزرگتره!
مامانم اومد کنارم.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه جزای دلدادگی | سپیده نصیری
دانلود مجموعه داستان کوتاه تکه ای از زندگی