دانلود داستان کوتاه باران صدایم می‌زند ⭐️

خلاصه داستان:

دانلود داستان کوتاه باران صدایم می‌زند _ وقتی که یک‌نفر می‌رود، وقتی که «بود» می‌شود و خاطراتش می‌ماند، همه چیز یخ می‌بندد و سرما به قلب نفوذ می‌کند.
حال او رفته‌است و من ماندم و سوال‌های بزرگ و دلیل مبهم رفتنش. می‌گویند قبل رفتن گفته:
«باران صدایم می‌زند!»
می‌خواهم از باران بپرسم چگونه صدایش زدی که این‌گونه رفتن را ترجیح داد.

 

 

 

دانلود داستان کوتاه باران صدایم می‌زند

دانلود داستان کوتاه باران صدایم می‌زند

 

قسمتی از داستان:

پاهای سست و فرتوتم دیگر برای من نیستند، من نیستم که ساق لرزانشان را جلو می‌برم و به سمت کلبه‌ی ییلاقی هدایت می‌کنم. من مات مانده‌ام… . دانلود داستان کوتاه عاشقانه باران صدایم می‌زند
چشم‌هایم به در چوبی بلوطی و نم‌دار کلبه خشک می‌شوند؛ ولی جرئتی برای در زدن ندارم. صداها در گوشم اکو می‌شوند و دلم بیش‌تر می‌لرزد. لب‌های خشکیده و بی‌جانم را روی هم می‌فشارم و دم عمیقی می‌گیرم تا جان به تن بی‌جان و کرختم بدهم.
دست خسته و یخ‌زده‌ام را بالا می‌برم تا به در بکوبم. تق‌تق در، در گوشم می‌پیچد؛ ولی صدای صاحب کلبه را نمی‌شنوم. از این سکوت واهمه دارم! چرا مثل همیشه با شوق صدای بم و آرامش را نمی‌شنوم؟! بی‌قرار از نشنیدن طنین صدایش، دستم دوباره بالا می‌آورم تا دوباره در بزنم که در چوبی تکانی می‌خورد و باز می‌شود؛ اما به جای چهره‌ی خندان و چشمان روشن «او» مرد عبوس و مُسنی را می‌بینم که میان چهارچوب ایستاده. مات‌تر از قبل قدمی به عقب بر می‌دارم. چرا او به استقبال من نیامده است؟ نمی‌فهمد ندیدنش چشمانم را نم‌دار می‌کند؟
صدایم می‌لرزد و بغض وحشیانه‌تر گلویم را می‌خراشد:
– پس…پس… .

 

پیشنهاد می‌شود

دانلود داستان کوتاه دیگری جان

دانلود داستان کوتاه خودنویس

داستان کوتاه التیام زوال | ماه راد

داستان کوتاه سلامی به پایان

رمان عبور از غبار ⭐️

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :PARISA در 1187 روز پیش

بازدید :3723 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

داستان کوتاه باران صدایم می‌زند

نویسنده

فاطمه پناهی

ژانر

عاشقانه / تراژدی

طراح

ستاره سیاه

تعداد صفحات

74

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 6 )


  1. شیوا پناه گفت:

    یک داستانِ زیبا، جذاب و صد البته یک تراژدی حقیقی!
    بسیار بسیار از مطالعه‌ی این اثر لذت بردم و این نثر چنان به داستان جان بخشیده که هوس خوندن چندباره‌ی متن دل رو پیشقدم می‌کنه.
    قلم و نوع رقصاندن کلمات نویسنده خیلی دلربا واقع شده و احساسات و تراژدیک داستان بسیار ملموس و محسوس هست. آفرین و خسته نباشید جانانه خدمت فاطمه‌ی عزیزم

  2. Nina گفت:

    یکی از قشنگ‌ترین و احساسی‌ترین داستانایی بود که تا حالا خوندم.
    خیلی دوستش دارم. عمیقاً می‌تونستم با احساسات نجوا ارتباط برقرار کنم. احساس می‌کردم اون حجم از غم و دلتنگی و حال و هواشو.
    هرچقدرم بخونمش باز خسته نمیشم. خسته نباشی. 🙂 ♡

  3. آرنولد گفت:

    جذاب لعنتی
    از همون اولش هی کیف میکنی میری جلو بیشتر کیف میکنی
    درود بر شرف نویسنده، فاطی‌نیوش کبیر

  4. Kowsar.kh گفت:

    قلم تو همیشه برای من قابل ستایش بوده. ایده‌ای جذاب و ژانر لعبتی که با قلم تو، روایت بسیار زیبا و دلربایی رو خلق کردند.
    خیلی موفق باشی فاطمه‌ی عزیزم♡

  5. مریم گفت:

    رمان زیبایی بود

  6. جواد پناهی گفت:

    یک اثر واقعی و بسیار زیبا و با روح
    یک اثر بسیار عالی که دلت نمی خواد چشمتو از روش برداری و تا پایان ادامه میدی و پایانش بسیار زیبا و حرفه ای به نحوی که این اثر در ذهن ما باقی بمونه و فراموش نشه. به تصویر کشیدن عشق واقعی و داستانی آموزنده که هیچ وقت برای معشوق و بیان احساسات نسبت به معشوق تعلل نکنید. بسیار آفرین به تو فاطمه جان. بهت افتخار می کنم. برات آرزوی موفقیت روزافزون دارم و منتظر نوشته های بعدیت هستم

افزودن نظر