معرفی داستان:
دانلود داستان کوتاه تمشک کاپیتان _ کاپیتان میلر و همسرش، سرباز رایان، زندگیِ پر مشقت اما شیرینی داشتند. ارتش مانع از آن میشد که اکثر وقت خود را با یکدیگر بگذرانند و همین مسئله، موجب رخ دادنِ اتفاقی ناگوار شد.
دانلود داستان کوتاه تمشک کاپیتان
مقدمه
گروهبان رایان! چرا زندگیم با یه افولِ لعنتی، دنبال تو افتاد؟ خودم رو نابود کردم که نذارم توی دماغو با اوننگاه شیرین و خنگِ پشت اونعینک ته استکانیت، به همه چیز پشت کنی و بری. تو اهلِ عقب نشینی نبودی! همیشه تا آخرین لحظه میایستادی و میجنگیدی؛ ولی ایندفعه، عجیب دلت میخواست من رو از تنها تمشکِ زندگیم جدا کنی.
***
قسمتی از داستان:
صفحه را ورق زد و ادامه داد:
– میدونست اگر گازش بزنه، یقیناً مزهی گوشت آدمیزاد میده. اسنوپی میدونست اونتمشک غولآسا، که توی ایوان قلعهی ابری جا داشت…سالها پیش یه آدم بود؛ اما حالا دست و پا و شکم، جاشون رو به اونقلمبههای براقِ تیره داده بودند که دهنش رو آب میانداخت. یعنی حالا باید یه آدمخوار میشد؟ این یه جنایت تمشکی بود که داشت به وقوع میپیوست.
– صبر کن.
مارک درحالیکه گاز بزرگی از ساندویچش را با سر و صدا میجوید، گفت. با صدای او، کاپیتان میلر هم دست از خواندن کشید و سپس با سرفهای، دود پیپش را بیرون داد.
مارک ده ساله، برچسبی که پشت دستش چسبیده بود را کند و روی همان صفحهی کتاب فشرد. میلر، درحال پاک کردن گوشهی لب مارک، مخاطب قرارش داد و گفت:
– فکر میکردم گفتی این رو یکی از همکلاسیهات بهت داده و میخوای بزنیش به پنجرهی اتاقت!
– کی رو گول میزنم؟ اوندختر میخواست دانلود داستان عاشقانه مخ من رو بزنه، ولی من ازش خوشم نمیاد.
پیشنهاد میشود
داستان کوتاه نیمهی سیاه | فاطمه شکیبا
دانلود داستان کوتاه از جنس حقیقت