چرا باید در میان این همه آدم من دزد خطاب شوم ؟ کودک هستم بچگی نکردهام کار میکنم تا غذایی فراهم کنم. کسی به من توجه نمیکند گویا از وقتی به دنیا آمدهام نافم را با مشکلات بریدهاند دیگر با این همه صبر به کجا خواهم رسید؟ باید فکری به حال خودم و برادرم بکنم تا بتوانم حقمان را پس بگیرم دست به سرقتی طلایی میزنم که جان مرا به خطر میاندازد…
مرا میان آدمیان دزد خطاب میکنید…
چراکه پول آدمهایی را میدزدم که حتی مرگشان هم، وقتیست که در اسکناسهایشان غرق شدند!
با خود فکر کردید چه شد که حاضر شدم لقب دزد را با خود یدک بکشم؟
چون روزی تمام دارایی مرا ربودید…
احساسم را…
اعتمادم را…
محبتم را…
برادرم را…
با سبز شدن چراغ راهنمایی و رانندگی، کودکان با سرعت خود را به پیادهروها و جدول وسط خیابان رسانند.
دستهگلی از رزهای آبی، از دست پسرک کوچکی که دیرتر از همهی کودکان میدوید، افتاد.
پسرک سواد نداشت، اما خوب میدانست از دست دادن همان یک دستهگل، مساویست با دو روز غذا نخوردن.
بیتوجه به فریادهای برادر بزرگترش که مدام اسمش را به زبان میآورد، به سمت خیابان دوید و دستهگل پژمرده شده زیر لاستیک ماشینها را در دست گرفت.
دانلود داستان کوتاه صوتی سرقت طلایی
به محض اینکه از روی زمین بلند شد، جسم بیجان پسرک بر روی زمین افتاده بود.
خیابان به سبب این فاجعهی دردناک، مسدود شده بود و صدای بوق اتومبیلها کر کننده بود.
راننده که مردی میانسال، با پوشش مندرس بود؛ با گریه مدام بر سر خود میکوبید و خیره به پسر غرقِ در خون بود.
عدهای از حادثه عکس میگرفتند و عدهای درخواست آمبولانس میکردند.
در این میان، تنها یک نفر با بهت خیره به پسرک بود.
هیچکدام از صداها را نمیشنید و تنها زیر ل**ب زمزمه میکرد:
همهی اینها خوابه مکس، هیچ اتفاقی واسه توماس نیفتاده پسر؛ الآن از این کابوس بیدار میشی، نگاه کن..
پسر بیچاره نیشگون محکمی از بازویش گرفت، اما از خواب خیالیاش بیدار نشد. ترسیده بود، بغض کرده بود و آمادگی کامل برای گریستن را داشت.
اشک از چشمانش سرازیر شد و با سرعت کنار برادرش نشست و سر توماس بیچاره را در بغل گرفت و با زجههای مظلومانه و معصومانه، نامش را صدا زد.
صدای فریاد خدا گفتنهای مکس، رعشه بر تن مردم حاضر در آن بلوا انداخته بود. عدهای از زنان همپای مکس گریه سر دادند.
مکس با گریه، پیشانیاش را بر پیشانیِ سرخ برادرش چسباند و با التماس خواهان شنیدن صدای بچگانهی برادرش شد؛ اما انگار برادرش با او قهر کرده بود که حاضر نبود جواب برادر بیچارهاش را بدهد.
داستان های صوتی دیگر ما :