دانلود رمان دوستی اجباری ⭐️

خلاصه  رمان :

دانلود رمان دوستی اجباری دریا، دختری که در بک خانواده مذهبی به دنیا اومده. عرفان سر یک مسئله تهدیدش می کنه، تهدیدی که به دوستی اجباری بینشون منجر میشه؛ این اجبار کم کم تبدیل به عشق میشه اما فقط از طرف دریا! در این بین عرفان عاشق و شیفته ی دوست صمیمی دریا میشه…

صندلی تکیه داد و دست به سینه شد.  آفرین حالا شد.  کمی روی میز خم شد و با صدای آرومتری گفت:  باهام دوست میشی.یکه خورده و مبهوت بهش نگاه کردم، نمیدونستم چی کار کنم. گیج و گنگ بودم.ببین اگر فکر کردی من دست از سرت برمیدارم، کور خوندی. تنها راهت همینه. 

و دوباره ترس هام بر من پیروز شدن وبا این فکر که بعد از مدتی ازمن خسته میشه

و خودش ولم می کنه، درخواست عرفان رو قبول کردم.

از زبان عرفان

به سمت خونه تخته گاز رفتم.وارد خونه شدم وسلام بلندی به بقیه دادم وبه سرعت رفتم

توی اتاقم.لباسام روبایه شلوار ورزشی خاکستری وتیشرت سفید عوض کردم.

میخواستم بخوابم اما فکر دریا ولم نکرد.حسی که بهش دارم مطمعنا عشق نیست.

من همیشه همه چی برام فراهم بوده وهرچی خواستم و به دست آوردم این دختر

از دست نیافتنیاست اما من به دستش میارم. توفکربودم که یهو در اتاقم باز شد

عارفه بود خواهر عزیز تر از جانم که بسیارمتین وبادقاربود.

عارفه:دادای امشب قراره برای شام بریم خونه ی آقای رفیعی گفتم برنامه نریزی.

عرفان:باشه عزیز دلم.

عارفه رفت ومن باخودم فکرکردم که فرصت خوبیه اینطوری دریا رو تحت فشار بزارم

نمیدونم چرا دوست دارم اذیتش کنم.شاید به خاطر اینه که تنها دختریه که منو ر

د کرده.البته منم زیاد ازش خوشم نمیاد منظورم اخلاقشه خیلی خشک و سردبرخورد میکنه.ولی خدایی خوشگله . 

از زبان دریا دنیا:دریا من امشب چی بپوشم دریا:مگه امشب چه خبره؟ 

دانلود رمان دوستی اجباری

دانلود رمان دوستی اجباری

 

دنیا:سلطانی اینا میان خونمون واسه شام ای وای من نمی دونم چطور باید

با این روبه رو بشم.ولی آخرش که چی من شرطشو قبول کردم. ساعت ۴بود وعرفان اینا ساعت۸میومدن

استرس ودلهره ای تمام وجودم وگرفته بود اگه جلوی بقیه سوتی بده چی؟

برای اون که مهم نیست اما برای من که بردیا همه جوره حواسش بهم

هست و حتی آب خوردنم رو چک میکنه مهمه

دانلود رمان عاشقانه به سمت ساختمان حرکت کردم و روبه روی درب عریض و مشکی رنگی که با شیشه های دودی مزین شده بود، متوقف شدم. درب رو که از قضا باز هم بود فشار دادم و وارد شدم، از لابی زیبای ساختمان که با مبل های چرم مشکی چیدمان شده بود گذشتم و وارد آسانسور شدم، دکمه طبقه آخر رو فشار دادم.

رو به آینه قدی، به آنالیز خودم مشغول شدم، مانتوی مشکی رنگی که بلندیش تا بالای زانونوم بود و با کفش های لژ دار قرمزم هارمونی زیبایی ایجاد کرده بود.

باصدای نازکی که اعلام می کرد به طبقه مورد نظر رسید شال قرمزم رو روی سرم مرتب کردم و از آسانسور خارج شدم. 

زنگ درب واحد رو فشار دادم و منتظر شدم، نفسم و توی سینه حبس کردم و با استرس پلکام رو روی هم فشار دادم.که در باز شد. با باز شدن در، چشمام رو باز کردم و ارغوان رو در درگاه در دیدم، نفس حبس شدم رو بیرون فرستادم و لبخند مصنوعی به لب اوردم ارغوان با چشمایی که تعجب درش موج می زد گفت:

ارغوان:دریا، تو! 

-سلام عزیزم!

با دهن باز هنوز مشغول کنکاش من بود،

-میتونم بیام تو؟!

بدون حرف از جلوی در کنار رفت و من با قدم های محکمی که صدای کفش پاشنه بلندم رو به خوبی به رخ می کشید و باعث افزایش اعتماد به نفسم شده بود وارد خونه شدم…

از راه روی خونه گذشتم و وارد پذیرایی بزرگش شدم، ارغوان به سمت مبل های سلطنتی فیروزه ای رنگ اشاره کرد

 

 

رمان های در حال تایپ:

رمان بهاران بی باران | roro nei30

رمان کافه اسپرسو | مریم علیخانی

2/5 - (10 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1827 روز پیش

بازدید :10174 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:دوستی اجباری

نویسنده

نویسنده:دلارای

ژانر

موضوع:عاشقانه،اجتماعی،همخونه ای

طراح

طراح:بهار قربانی

تعداد صفحات

تعداد صفحات:150

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 6 )


  1. نسترن گفت:

    باعرض سلام وخسته نباشید خدمت نویسنده محترم.بعنوان خواننده رمانی زیاد چندنکته نیازب اشاره داره.اول اینکه نحوه نوشتارتون سلیس وروان وخوب بودممنون اما اینکه موضوع داستان سردرگم وبی معنی بوددوم اینکه دختری مجبور میشه ازترس تعصب پدروبرادرش تن ب دوستی بده چطور هرشب وهرروزسرازخونه مردم درمیاره سوم چرااینهمه دروغ یک دفعه دختراعتقاداتش عوض میشه نتیجه گیری افتضاح ب معنای واقعی بی هدف نوشته شده وقت تلفی محض بودبعدم آقای دکترتوبیمارستان کارمیکنندچرا تونوشتارنمیشن دکتر.چطورمیرین شرکت وقت دارن .اشکالاتش بیشترازنوشتارزیباتون.امیدوارم تونوشته های دیگه بیشترکارکنید موفق باشید

  2. نادری بیاتیانی گفت:

    سلام ‌. تقریبا خوب شروع شد موضوع خوبی تقریبا بود ولی انتهای داستان باید بیشتر کار میشد. موفق باشید

  3. Zahra گفت:

    جالب نبود بیشتر از ده صفحه نتونستم بخونم

  4. sj گفت:

    ممنون از نویسنده عزیز .

  5. یویی گفت:

    سلام رمان خوبی بود ولی خب به نظر من اگه عاقبت عرفان هم تو رمان مشخص میکردید بهتر بود بازم خوب بود ممنون

  6. g گفت:

    یه خسته نباشید به نویسنده عزیز رمان خوب و سر گرم کننده ای بود ایده ای خوب و گیرا با قلمی نرمال داشت اما خط داستان خیلی با واقعیت جور در نمیومد اما خب…
    به امید کار های بهتر از نویسنده عزیز

افزودن نظر