دانلود رمان عطر نفسات ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان عطر نفسات ضربان قلبم را به شماره می اندازد! تو آرام،آرام نفس بکش من لحظه به لحظه دیوانه ات می شوم! سرش را در بالشت گرم و نرمش فرو کرد تا صدای داد و بیداد های او را نشنود! عادتش شده بود که هر روز با صدای داد و فریاد های او چشم های خواب آلودش را باز کند. هورش…بلند شو ! ساعت ۷ صبحه! کلاس داری!

پتو را روی سرش کشید و داد زد:

_مامان ولم کن تو روخدا! اگه گذاشتی یه دقیقه بخوابم!

در اتاق به شدت باز شد و مریم وارد اتاق شد!

_بیست دقیقه اس داری همین رو میگی،بلند شو ببینم!

پتو را به دور خود پیچید و خواب آلود جوابش را داد:

_مامان توام بیست دقیقه اس،مدام داری جیغ میکشی!!

کر شدم بخدا،خداییش این جیغهات بدجور رو مخه!

پتو را از رویش کشید و گفت:

_جیغای من رو مخته؟جیغای من رو مخته،اره هورش؟

هورش با چشم هایی نیمه باز نگاهش کرد و گفت:

_آره،خیلی!

رمان جدید مریم بالشت را از کنارش برداشت و به طرفش پرتاب کرد.

هورش با خنده گفت:

_واسه چی میزنی آخه؟

_تا یاد بگیری با بزرگترت درست حرف بزنی!

خیر سرت ۲۵ سالته…هنوز مثل پسر بچه های هیجده نوزده ساله رفتار میکنی!

دانلود رمان عطر نفسات

دانلود رمان عطر نفسات

 

آخه تو به من بگو،به چی تو دل خوش کنم؟

رمان عاشقانه هورش لبخندی زد و دستی به موهای قهوه ایش کشید و گفت:

_به قیافم!

_الحق که به اون بابات رفتی!

بلند شو صبحونت رو بخور برو دانشگاه،یه نفس راحت از دستت بکشم!

_الان من شدم عامل تنگی نفس؟

مریم چشم غره ای به او رفت.اما او خندید و درحالی که بلند می شد گفت:

_الهی قربون اون نگاهات برم،چشم الان میام!

مریم که بحث کردن با او عادتش شده بود،کلافه جوابش را داد:

_هورش اول صبحی باز شروع نکن!

زودتر بیا پایین صبحونت و بخور تا دیرت نشده!

سپس در را بست و بیرون رفت.

هورش رو به روی آینه ایستاد و دستی به موهایش کشید.چهره ی دلنشینی داشت.

پوستی روشن،لب هایی متوسط،مژه هایی بلند،با چشم هایی طوسی رنگ!

پس از آماده شدن،نگاهی به خودش در آینه کرد و از اتاق خارج شد.

وارد آشپزخانه شد و پشت میز نشست.نگاهی به ساعت مچی انداخت ۷:۱۵ را نشان میداد!

به خوردنش سرعت بخشید،پشت سر هم لقمه می گرفت و نجویده قورتش می داد.استکان چایش را برداشت و یک نفس همه را سر کشید!

از پشت میز بلند شد و با عجله به سمت در رفت!

_مامان من رفتم

_کجا؟تو که هنوز چیزی نخوردی!

_به اندازه ی کافی خوردم.باید برم خیلی دیرم شده!

_باشه به سلامت!

از خانه خارج شد.سوار ماشینش شد و به سمت دانشگاه به راه افتاد.

پس از مدتی به دانشگاه رسید.کیفش را از روی صندلی برداشت و از ماشین پیاده شد.در همین حین،کسی با پشت دست ضربه ای به گردنش زد!

برگشت و با دیدن عرفان معترضانه به او غرید:

_چته دیوونه!مرض داری؟

پیشنهاد می شود

دانلود رمان این عشق مرد می‌خواهد

رمان هوایی هوایت زمینی | غزل نارویی

رمان شیاطین هم فرشته اند | roro nei30

رمان شاهزاده ی گدا |ستاره حقیقت جو

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :REZA_M در 1935 روز پیش

بازدید :4480 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:عطر نفسات

نویسنده

نویسنده:مريم_21

ژانر

موضوع:اجتماعی ، عاشقانه

طراح

طراح:فرزانه رجبی

تعداد صفحات

تعداد صفحات:328



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. فاطمه گفت:

    اول که خسته نباشید میگم به نویسنده محترم
    به نظرم این رمان یه کپی برداری از رمان در همسایگی گودزیلا بود به دلایل مختلف که اگر خودتون بخونید مثل روز روشنه.
    وقتی هوروش پسره رو کشت، وکیلش میتونست پرونده پزشکی پسرعموی دختره رو ضمیمه پرونده کنه تا اختلال روانی مقتول ثابت شه. درضمن ، اینکه مادر اولیای دم رضایت بده کافی نیست و هم پدر و هم مادرش باید رضایت میدادن( در این رابطه شک دارم)

  2. mary.junus گفت:

    عالی بود
    ولی ای کاش پسر عموش سراغشون نمی اومد.یا هوروش دنده عقب میرفت و از یه کوچه دیگه میرفت

افزودن نظر