دانلود رمان نگار ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان نگار مشکلات زندگی هر کسی به اندازه ظرفیتشه، به اندازه تحملشه…وقتی یکی از درداش واست میگه، نگو خوشی زده زیر دلش… نگو اگه زندگی فلانی رو داشت چی کار می‌کرد.شاید اون درد یا اون مشکل کوچیک باشه، اما امونشو بریده که به زبون اومده!وقتی یکی از درداش واست میگه، نگو چی بگم والا… بگو: «می‌فهممت» درسته که نمی‌فهمی …یعنی نمی‌تونی

بفهمی دردی رو که تجربه نکردی… ولی بگو می‌فهممت !

حداقل فکر میکنه تو هم اون درد رو داشتی و فقط خودش نیست که اون رو تجربه کرده.

دل داری دادن که هیچ، کاش حداقل یاد بگیریم چطوری به درد دل دیگران گوش کنیم

به نام حضرت قسمت…

تارموی رو از کنار شقیقه های یخ زدم کنار می زنم و با چشمای پرازاشک و پاهای لرزون به سمت جلو حرکت می کنم…شناسنامه ی مچاله شده ی تودستمو با فشاربیشتری می فشارمو تو دلم به زمین وزمان بدوبیراه میگم..

آره اینم قسمت من ازسرنوشته…قسمتی که خودم باعثو بانیش بودم….

جرمم عاشقی حکم تقاص پس دادن بود

تقاص عاشقی

تقاص دل شکستن…تقاص خود رای بودن ومغروریت بود

گونه هام از سوز سرد باد پاییزی به گز گز می افتن

گوله اشک گرمی سرمی خوره وبه گونه ی یخ زدم گرما می بخشه…

چقد خام بودم…چقد بچگی کردم…کاشکی زمان ب عقب برمی گشت

ای کاش… کاش هامون ای کاش نمی شدن…

دانلود رمان نگار

دانلود رمان نگار

 

 

رمان عاشقانه جلد شناسنامه رو بیشتر فشار میدم…کینم رو روش خالی می کنم

کجا دارم میرم

من که دیگه جای روندارم برم

اون موقعه ک این تصمیومی گرفتم باید فکر الانو می کردم

زانوهام خم میشه خم وخم تر تکیمو به دیوار میدم…سرمی خورم ومی شینم یه گوشه..

بغض نداشتم

خالی بود…تهی ازهمه چیز…فقط بی صدا وبدون هق هق گوله اشکای

گرمی هرچندباری سرمی خوردنو شال مشکیمو تر می کردن

…..با صدای زنگ گوشیم…صدای مردی تو گوشم به نجوا دراومد

بابا…برگرد خونه….توهنوزم دخترهمین خونه هستی….

۲سال قبل

باعجله کتونی های براقمو ازپام دراوردمو وارد خونه شدم

-مامان….مامان…

مادرم سراسیمه از اتاق بیرون زد..چته دختر…سگ دنبالت کرده مگه؟؟

به نفس نفس افتاده بودم

ماما…مان….

لیوان اب خنکی رو به دستم داد….چته دختر..بخور..بخور تااروم بشی

لیوانو یه نفس خوردم…به تهش ک رسیدم به سرفه افتادم..

دست محکم مامان روپشتم قرارگرفت وچندباری به ارومی ب پشتم زد

نمیری یهو…خنده ی شیرینی کردوگفت..نکنه خبرازدواج مریمو شنیدی ک انقد خوشحالی

دستمودور گردنش حلقه کردمو..رونوک پاایستادم تا ب*و*سه ی به گونش بزنم..آی جانم مامان باهوش

-خوبه خوبه کم نمک بریز..برو لباساتو عوض کن ک شب مهمونیم

وای مامان..اصلا باورم نمیشه…مریم…مریم دیونه ی خودمون قراره عروس بشه..آی جانمی جان

همنجور که ب سمت اتاق می رفت..سرشو با خنده تکون می دادوگفت..کی بشه تو بله بگی من ازدست تو راحت بشم-مامااااااان

-)به شوخی…ای یامان…برو ببینم

اخماموتوهم کشیدم..کولمو برداشتموسمت اتاقم رفتم..

باخودم غرمی زدم….آره همینم مونده بله بگم بشم زن یه پسرمامانی….

جلوی آینه ایستادموقیافمو کج وکوله کرده…اِ اِ …ببین توروخدا حیف من نیس…بااین قیافه ی خواستنیم..

ته دلم خندید…اره چقدم قیافت خواستنیه

پیشنهاد می شود

رمان پسری از نسل خاطره ها | Harry

دانلود رمان جعبه‌ی پاندورا

رمان فرزند خاموش | Fatemeh.M 

رمان اسارت مکافات | دیلان شریفی

رمان حد طوفان | ف.سین 

4.5/5 - (8 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 2188 روز پیش

بازدید :15264 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:نگار

نویسنده

نویسنده:زهرا رضایی

ژانر

موضوع: عاشقانه

طراح

طراح:braveays

تعداد صفحات

تعداد صفحات:458



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. عسل گفت:

    سلام به نویسنده عزیز و خسته نباشید بابت رمانتون.
    راستش رو بخواید رمان پخته و گیرایی نبود و توجه خواننده رو برای ادامه دادن رمان جلب نمی کرد… نگار داستان هم اصلا رفتار درستی نداشت یه جورابی زیادی بی ادب بود. بقیه دوستان اگه دوست داشتید رمان رو بخونید اما به نظر من وقت گرفته میشه.
    با تشکر.

  2. Mahla گفت:

    داستان این رمان جذاب نبود .مثلا بعضی از قسمت ها مشخص بود که ساخته ی ذهنه و کاملا تخیلیه. البته تخیل و خیال داریم تا تخیل و خیال .من یه سوال داشتم از نویسنده :چرا پسری مثه فربد که پول داره و حاضر نیست با کسی ازدواج کنه با نگار ازدواج و زندگیشو تباه میکنه؟
    راستی ما ساعتی به اسم ۳ ظهر نداریم ۳بعدازظهر درسته!
    یه پیشنهاد کوچولوهم برای نویسنده :وقتی یه چیزی یه جا میشنوید همه جا نگین
    بعضی ها میگن تخته وایت برد یعنی تخته تخته سفید ! شماهم میگین داشت گیم بازی میکرد! که کاملا اشتباهه

افزودن نظر