خلاصه رمان :
دانلود رمان چشم های جادویی داستانی از تبار عشق…عشقی پاک…عشقی که با یک نگاه شروع شد…با یک جفت چشم…چشم هایی عسلی رنگ…چشم هایی که جادویش قلبی را ویران کرد…و به سرزمین مقدس عشق برد…داستانی از تبار عشق…
در دانلود رایگان رمان چشم های جادویی رمان عاشقانه زیبای دیگری را برای شما عزیزان آماده کردیم که در مورد داستانی از تبار عشق،عشقی پاک،عشقی که با یک نگاه شروع شد،با یک جفت چشم،چشم هایی عسلی رنگ،چشم هایی که جادویش قلبی را ویران کرد،و به سرزمین مقدس عشق برد…
داستانی از تبار عشق…
عشقی پاک…
عشقی که با یک نگاه شروع شد…
با یک جفت چشم…
چشم هایی عسلی رنگ…
چشم هایی که جادویش قلبی را ویران کرد…
دانلود رمان چشم های جادویی
و به سرزمین مقدس عشق برد…
باچشمای از کاسه در اومده داشتم نگاش میکردم..
.این بچه چه رویی داره…داشت از در میرفت بیرون که
منم دوباره مثل خودش دستمو گذاشتم
رو کمرم:واستا ببینم تو باز زنگ گوشی منو دست
کاری کردی؟؟؟ یه لبخند دندون نما زدو سرشو به نشونه ی اره
تکون داد…خندم گرفت..چقدر این بچه شیطوونه
الحق که گودزیالست..رمان پلیسی رفتم جلو طبق عادت همیشگیم لپشو کشیدم و گفتم بدو تا
نکشتمت…لبخندش شدت گرفتو با هیجان جیغ زدو
دویید تو اتاقش..مامانم سرشو از آشپزخونه بیرون
آورد:سالم پسرم بیدار شدی؟ پ
ن پ هنوز خوابم اینم روحمه که دارین میبینین..
.بروش لبخند زدم:سالم بر مادر گرام..صبح عالی متعالی..
-صبح تو هم بخیر آروین جان..بیا مادر..بیا صبحونتو
بخور ای جان صبحونه..وای که چقدر گرسنم بود..داشتم
میرفتم سرمیز صبحونه که گوشیم زنگ خورد..
حسنی نگو بال بگو….پووووف یادم باشه در اولین فرصت
صدای زنگشو عوض کنم…اول خواستم
بخور ای جان صبحونه..وای که چقدر گرسنم بود..داشتم
میرفتم سرمیز صبحونه که گوشیم زنگ خورد..
حسنی نگو بال بگو….پووووف یادم باشه در اولین فرصت
صدای زنگشو عوض کنم…اول خواستم
رمان هایی پرطرفدار انجمن :
رمان میانبر به تباهی | سـتاره لطـفی کاربـر انجمـن یـک رمان
رمان تردست | افسون رضائیان کاربر انجمن یک رمان
رمان تیرمستی | FATEME078 نویسندهٔ انجمن یک رمان