دختری به نام هانا که یهو عاشق می شه، عاشق پسری که نمی دونه کیه؟ چیکاره ست؟ فقط از دور هر روز دلش رو بیش تر به اون میسپاره…بد به معنی خلاف کار بودن نیست، اما مثل خیلی از پسر های دیگ یامروزی؛ از یه شکست به خیلی از کارها روی میاره. بی تفاوت و سرد نسبت به همه
همون طور که به سمت آشپزخونه می رفتم گفتم: سلام مامان جونم خوبی؟
خوشی سلامتی؟ فدات بشم منم خیلی خوبم.
از روی اپن آشپزخانه نگاهم کرد و گفت: خب حالا فقط دو ساعت خونه نبودی توی این دو ساعت مگه چی شده؟
-هیچی والا، فقط خستم مامان.
مامان از روی اپن کنار رفت.
رمان عاشق یه پسر بد شدم
-برو آماده شو چیزی نیست.
وارد آشپزخونه شدم و از پشت بغلش کردم و گونه ی نرمش رو بوسیدم.
مامان هدیه میشه من نیام؟
مامان با جدیت گفت: نه، اصلا حرفش رو هم نزن.
با لب و لوچهی آویزون از آشپزخونه کوچیک و مجهزمون بیرون اومدم.
به سمت اتاق خودم رفتم و در رو بستم. با حرص کوله ی مشکی رنگم رو روی تخت پرت کردم.
اصلا حوصله ی مهمونی رفتن نداشتم. . اتاق هامون سرویس نداشتند و برای حمام مجبور بودم
هر بار از اتاق بیرون بیام و گوشهی از راهرو که کنار آشپزخونه بود، حمام و دستشویی برم.
خونه مون زیادی قدیمی بود.
بابا دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت: عجب صدایی داریا هانا!
یه دوش ده دقیقهی گرفتم و لباس هام رو پوشیدم. بیرون که اومدم بابا رو دیدم که داشت
با مامان می خندیدند. به سمتشون رفتم و گفتم: خب به منم بگید بزارید منم بخندم!
بابا دستش رو روی شونه ام گذاشت و گفت: عجب صدایی داریا هانا!
رمان های در حال تایپ:
رمان بهاران بی باران | roro nei30
رمان کافه اسپرسو | مریم علیخانی
سلام چرا انجمن مشکل داره.من نمیتونم وارد بشم
سلام حل شد
خوب بود
میخام بخونمش امیدوارم که خوب باشه
خواهشارسیدگیبشه💔
لینک های دانلود قرار گرفت
خسته نباشی حمیرا جان!
رمان اسم گیرایی داره. سعی میکنم توی اوقات فراغتم بخونمش.
میدونم که خوب نوشتی
رمانخوبوگیراییبودمرسی🤗