مقدمه:
مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد _ دلتنگم، برای خاک سرد…؛ برای خاک سرد در هوای زمستان، زمستانی به سردیِ قطب شمال! فردی عزیز در زیر خاک، دل مردهام کرده است؛ نه راهه برگشت دارد و نه من میتوانم به کنارش بروم. دلتنگم… برای آن سنگ قبر، برای آن خاک سرد…!
مجموعه دلنوشته های دلتنگ خاک سرد
قسمتی از داستان:
غمگین…
خیره میشوم به آن خاک سرد؛
همان خاکی که عزیزم را
در خود مخفی کرده است… .
من دلتنگ این خاک بودم؟
اینجا که کسی نیست!
***
عزیز دل…
آغوشت گرم و خاکت سرد،
صدایت رسا و اشکهایم آرام.
چرا رفتی؟
خاک تو را بیشتر دوست داشت؟
برگرد…
قول میدهم بیشتر در آغوش بگیرمت… .
***
همه میگویند برای شادیِ روحت؛
نه جسمت…
قرآن بخوانم،
دعا بخوانم،
خیرات بدهم…!
من؛ امّا…
فقط اشک میریزم.
***
آری،
باید اشکها را جاری ساخت… .
شاید با ریزش اشکهایم،
سوزِ قلبه سوختهام کمتر شود و من…
اندکی در حالم تغییر ایجاد شود؛
چه سخت هقهق میکنم… .
گلویم از شدت دوری و
بغض پر از زخم شده… .
راهه برگشت نیست؟
آخر من دلتنگ شدهام!
***
به یاد آخرین دیدار…
قبل از رفتنت؛
سه روز قبل از یک مهر…
روز رفتنت…!
دلنوشته عاشقانه از من خواستی مواظب خودم باشم!
من؛ امّا…
من افسردهترینم
وسط شهر خیالت!
وسط خاطرههای
تمام این پانزده و اندی سال… .
***
هر چقدر دور شوم…
کیلومترها، شهرها، مرزها… .
بازهم همیشه و هر لحظه
به این فکر میکنم که تو؛
در خانهات نشستهای
و منتظر من هستی…!
***
به رنگ کِرمی حسرت دارم!
یادآور آخرین هدیهات،
آخرین لباس تنت،
رنگ ماشینات…
رنگ گوشی موبایلت.
آخر من با هجوم این
خاطرات که دق میکنم!
***
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای ترشحات مغزی یک دیوانه | رویا سعادت
مجموعه دلنوشتههای بیگناهان همیشه محکوم | فاطمه ناصری
مجموعه دلنوشته در یک قدمی هبوط