دانلود داستان کوتاه دچار

دانلود داستان کوتاه دچار

 

دانلود داستان کوتاه دچار

 

خلاصه:

دانلود داستان کوتاه دچار _ در یکی از مناطق دور افتاده در جنگل‌های آمازون، یک هواپیمای باربری حامل محموله‌ ای محرمانه، دچار سانحه شده و هر گونه ارتباط با افراد آن قطع می‌شود. دو نفر از ماموران زبده‌ی سازمان سیا به صورت نماینده به آن جا اعزام می‌شوند تا شرایط را بررسی و محموله را قبل از پیدا شدن توسط اشخاص دیگر کشف کنند؛ اما اطلاع ندارند که در آن جا، چه چیزی انتظارشان را می‌کشد…

 

این کتاب اختصاصی سایت یک رمان است.

 

 

پیشنهاد می شود

دانلود داستان کوتاه دنیای اطلسی

دانلود داستان کوتاه جنایت های نیویورکی

دانلود داستان کوتاه ویولن آتشین

 

 

قسمتی از کتاب :

-اچ کیو سون تو (HQ-72) صدام رو می‌شنوید؟ اگه می‌شنوید جواب بدید! تکرار می‌کنم، جواب بدید!
صدای ممتد و آزار دهنده‌ی خش خش کردن بیسیم، دوباره در فضا پیچید. سکوت فضای آن جا را شکست و چهره‌های حاضر در برج مراقبت را غرق در نگرانی کرد. کنترلر با اضطراب دستمال پارچه‌ای سفید رنگش را به پیشانی پوشیده از عرقش کشید و دستمال در دستش مرطوب و خیس شد. در این حین، کسی از پشت سرش گفت:
-هیچ علامتی از رادار دریافت نمی‌کنیم. هواپیما به طور کامل از صفحه‌ی رادار محو شده.
تشویش و تنش در محیط به شدت افزایش یافت و تمام کارکنان را به جنب و جوش وا داشت. هر کسی مشغول به کاری شده بود. کسی با عجله داشت با تلفن شماره‌ی شخص خاصی را می‌گرفت؛ دیگری با نگرانی به رادار چشم دوخته بود و در دل دعا می‌کرد که هر لحظه هواپیما دوباره روی صفحه‌ی رادار پدیدار شود؛ آن یکی تلاش می‌کرد تا تماس را دوباره برقرار کند و از وضعیت هواپیما و کارکنانش با خبر شود.

 

 

پیشنهاد می شود

داستان کوتاه روزهای گرگی | Zahra_m

داستان کوتاه آزادی فرشته ها | Deniz78

 

5/5 - (2 امتیاز)

منتشر شده توسط :PARISA در 1959 روز پیش

بازدید :5431 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام داستان: دُچار

نویسنده

نویسنده: نگار 1373 کاربر انجمن یک رمان

ژانر

ژانر: ترسناک، معمایی، علمی-تخیلی

طراح

ویراستار: fateme078

تعداد صفحات

تعداد صفحات : 56

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 10 )


  1. خاطره گفت:

    واای خیلیی ترسناک بود!!!!
    من کلا عاشق رمان و داستان ترسناکم مخصوصا که شب بخونم ولی این یکی با اینکه کوتاه بود، نزدیک بود به خاطرش نصف شبی سکته کنممم
    عجب قلمی بود انصافا
    هم ایده ش و هم قلمش یه جوری بودن که آدم قشنگ تصور میکرد
    خلاصه اگر ترسناک دوست دارید پیشنهادش میکنم واقعا عاالی بود ولی اگر مثل من شب بخونید نصفه عمر میشید :‌)))

  2. صحرا گفت:

    راجر کیه اخرش چی شد پس؟؟؟

  3. Sahra گفت:

    رمان جالبی نبود بدون محتوا ترس زیادی هم نداشت
    اخرم معلوم نشد این اتفاقات زیر سر کیه
    دختره هم که از اول خودشو خیس کرده بود هیچ کدوم شجاع نبودن
    به ژانر رمان باید تخیلی هم اضافه میکردید
    بازم ممنون کوتاه بود و وقت زیادی صرفش نشد

  4. نگار 1373 گفت:

    @خاطره
    ممنون از لطف شما و خوشحالم که مورد پسندتون بوده

    @صحرا
    راجر اسم شخص نیست، به معنی دریافت شد. پایان داستان بازه

    @SAHRA
    ممنونماز نقد شما دوست عزیز، مسلما من به دنبال پیشرفت قلمم هستم و نظر شما برای من باارزشه.
    اما از نظر ترسش باید بگم هر کس نظری داره.
    ژانر این داستان هم تخیلی نیست، علمی-تخیلیه. بین این دو ژانر تفاوت زیادی هست و من در مورد اتفاقات بیولوژیک نوشتم و موجوداتی که به خاطر جهش های ژنتیکی به وجود اومدن. ژانر علمی-تخیلی به گفته ی یک سایت، خیالپردازی عالمانه به شمار می ره.
    آخر داستان پایان بازه، میشه گفت طبق یه جور سنت که پایان این مدل داستانا اکثرا باز هستن.
    من هم ذکر کرده بودم که این دختر جاسوس بوده، نه یه آدم خارق العاده و در واقع اصلا برای مقابله با چنین شرایطی آمادگی نداشته، طبق توضیحات داخل داستان. ترسیدن یه عکس العمل طبیعیه، و هر کسی در اون شرایط ممکنه بترسه. من منظق رو به کار بردم؛ و مثل فیلما یه شخصیت عجیب غریب خلق نکردم که حتی دیو هم جلوش ظاهر بشه، نترسه.
    خواهش می کنم و ممنون بابت وقتی که گذاشتید

  5. | MehrDãd.K | گفت:

    نگآر!!
    اولین رمان تخیلی و ترسناک عمرم بود!
    فضاسازی و توصیفات به جا، دیالوگ ها و خیلی چیزای دیگه متناسب…
    فقط دو تا نکته.
    یکی *برخاست* تو همه رمان *برخواست* شده بود
    یکی بابت جلد ک محشر بود طبق معمول..
    و فقط بابت تهش…کوفت!
    من تو ذهن خودم دختره تی سی ان شد رفت خوردش پسره رو-_-
    پایانش عالی بود، حالت تهوع از پایان رمانا داشتم انتظار نداشتم انطوری تموم شه.
    برایان هم بلایی بود عاشقش گشتیم؛ با اینکه شخصیت اول یا دوم هم نبود.

  6. نگار 1373 گفت:

    @MehrDãd.K
    به قول دوستان بسی خرسند و شاد گشتم ز دیدن این نظر! خوشحالم که ترسوندمت! xD
    شاید اون برخاست اشتباه از خودم بوده باشه، در اثر نوشتن با سرعت زیاد و عدم دقت. شرمندم جدا
    خخخ پایانش بازه و به تجربه دیده شده که پایان باز هم فحش خورش ملس، پس انواع و اقسام سخنانت را به جان خریدارم D:
    واقعا خوشحال شدم از نظرت و از این که پسندیدیش، فکر نمی کردم کسی دید مثبتی بهش داشته باشه مخصوصا تو که آوازه ی قلمت و سختگیریت در مطالعه ی نوشته های دیگران مشهوره!
    بسی تو را درود و سپاس دوست جان :))

  7. بهـʘ͜͡ʘـارخانـʘ͜͡ʘـوم گفت:

    سلام ادامه نداره¿اگ داره اسمشوبگین چون حتمابایدهمچین داستانی ادامه داشته باشه

  8. سوزان گفت:

    واقعا عالی بود
    من باور دارم که تا وقتی شخصیت های داستان نترسن هیچ ترسی به خواننده القا نمیشه واین توی داستان شما عالی بود

  9. Shirin گفت:

    با اینکه داستان کوتاه بود ولی خیلی خیلی قلم و موضوع قوی و جذابی داشت ممنون از نویسنده عزیز💖

  10. شروین شمس گفت:

    درود
    داستان قشنگ و جالبی بود فقط کاش نسخه صوتی اش هم میزاشتید

افزودن نظر