دانلود داستان کوتاه رهایی از تسخیر ⭐️

یک پسر که عاشق دنیای ارواح است. بدون این‌که حواسش باشد، خودش را دعوت می‌کند در دنیایشان. از پری‌های کوچولو گرفته تا جن و ارواح خبیث آن‌جا هستند و کنار هم زندگی می‌کنند و مشکلاتی را برای آن پسر به وجود می‌آورند. پسر به کمک یه دوست از آن‌جا خلاص می‌شود و این می‌شود شروع یک داستان جدید.

در دنیایی که ارواح و جن در آن حضور دارند

نیازی به تو نیست!

مگر این‌که بخواهی در جمع

آن‌ها حضور داشته باشی و

عضوی از آن‌ها باشی.

با یکی تا آخر می‌مانی و با همان از

آن‌جا خارج می‌شوی

و این می‌شود پایان شروعی تازه!

***

به نام خدایی که داننده‌ی رازهاست.

حدوداً ساعت دوزاده نیمه‌شب بود و من مثل همیشه در خانه تنها بودم. اصلاً خوابم نمی‌برد و ذهنم درگیر این بود که الان دوست‌هایم و بچه‌های فامیل چیکار می‌کنند؟ نمی‌دانم چه مشکلی برایم پیش آمده بود. امّا همش به این فکر می‌کردم که دلم می‌خواهد تا بالای سقف پرواز کنم و به آن بالا بروم. از روی کاناپه‌ی کرم رنگ و نرم و راحتی که رویش دراز کشیده بودم با بی‌حوصلگی بلند شدم و به سمت اتاقم که ته راه‌رو بود رفتم. در قهوه‌ای رنگ و چوبی اتاق رو باز کردم و پشت سرم بستم. کل اتاق تاریک بود و هیچ چیزی دیده نمی‌شد. خوابم که نمی‌برد واسه‌ی همین رفتم و روی تخت فنری و نرمم نشستم و کلافه پوفی

 

دانلود داستان کوتاه رهایی از تسخیر

 

دانلود داستان کوتاه رهایی از تسخیر

 

 

کشیدم. با انگشت‌های دستم بازی می‌کردم. یکم استرس گرفته بودم امّا نمی‌دانم برای چه. روی تخت دراز کشیدم و به آرزو‌های بچگیم فکر کردم. به اون‌موقع‌هایی که دلم می‌خواست با دوست‌هایم بروم در کوچه بازی کنم امّا مادرم جلویم را می‌گرفت و می‌گفت که خطرناک است و به هر دلیل، الکی مانع بازی کردنم می‌شد. یا آن موقع‌هایی که دلم می‌خواست در مدرسه با دوست‌هایم جن احضار کنم ولی مدیرمان فهمید و به مادرم خبر داد و دوباره و دوباره مانع همه‌ی کارهایی که دوست داشتم انجام بدهم شد. با یک ایده‌ی ناب از جام بلند شدم. با لبخند گوشیم را از جیب شلوارم درآوردم و شماره‌ی میکائیل را گرفتم و منتظر شدم تا جواب بدهد. وقتی که جواب داد صدایش کمی گرفته و خش‌دار بود و بعد از این‌که چندبار پشت سر هم سرفه کرد، گفت:

– الو؟ بفرمایید.

آب دهنم را با استرس که از خوشحالی بود قورت دادم و گفتم:

– سلام داداش حالت خوب است؟ منم، مهدی.

– سلام مهدی تو هستی؟ من که اصلاً حالم خوب نیست. امیدوارم تو خوب باشی!

با تعجب و نگرانی گفتم:

– چرا داداش؟ من که خدا را شکر خوبم؛ تو چرا حالت بد است؟ چرا…چرا صدایت این‌طور است؟

– بی‌خیال داداش بدجور سرما خورده‌ام. چه‌شده؟ مشکلی پیش آمده که زنگ زدی؟

– ایشالله خوب می‌شوی. نه داداش مشکلی نیست فقط خواستم به یاد قدیم‌ها برویم سالن فوتبال. خیلی وقت است بازی نکرده‌ایم. گفتم به امید و حمید هم خبر بدهی تا یه سالن کرایه کنیم.

میکائیل با بی‌حالی جواب داد:

– داداش به خدا من که حال ندارم. تازه، حمید و امید هم مانند همیشه رفته‌اند مسافرتِ مجردی و عشق و حال… .

با ناراحتی‌ای که تو صدایم آشکار بود گفتم:

 

 

رمان هایی که نباید از دست داد:

رمان قلب خونین شیطان | سیده پریا حسینی

رمان تُنگی بلورین برای ماهی | س.سرحدی

رمان خفته در کالبدها | fateme078

رمان کورباوری | مریم شکیبایی

دانلود رمان کاش نبودم

کتاب با ماهی ها غرق می شوم

4.7/5 - (3 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1169 روز پیش

بازدید :1888 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

داستان کوتاه رهایی از تسخیر

نویسنده

مهدی تورانی

ژانر

ترسناک. معمایی.فانتزی

طراح

بلک استار

تعداد صفحات

37

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 1 )


  1. امیر گفت:

    برادر من یعنی چه مگه اسلام جن و جن بازی بازی با سوره جن . جن احضار کنی اتفاقا این سوره میخونن از تا از شر جن و پری و سحر در امان باشن

افزودن نظر