دانلود رمان به چشمات بله گفتم ⭐️

خلاصه:

رمان جدید مثل تموم رمانا ی دختر داریم.اسمش سوفیاست، ریلکس و خونسرده.از قشر پایین شهر پاریس.با خالش و دختر خاله اش زندگی میکنه و دور از چشم خاله اش ، با دختر خاله اش (سلینا) میرن دزدی، تا اینکه ی شب وقتی از دزدی میان خونه…به سلینا نگاه کردم و گفتم: 

به نظرت امشب بریم دیگه نه؟

ی تای ابروش ، رو بالا انداخت و گفت: اوهوم، 

خوبه. به چشمات بله گفتم

لبخند خبیثی زدم و گفتم: 

پس امشب ترتیبش رو می دیم.

یهو صدای خاله اومد که بلند صدامون کرد.

خاله: سلی، سوفی.

بلند گفتم: اومدم خاله.

روبه سلینا گفتم: 

بلند شو ، این ها رو زود جمع کن.

با صدای پای خاله، تموم کاغذا رو سریع ریختیم تو کشوی ، دراور.

وقتی درش ، رو بستیم، خاله در اتاق و باز کرد.

چه هماهنگ و باید بگم شانس آوردیم.

بلند شدیم که خاله ، با شک گفت: 

ناهار حاظره ، بیاین.

بعد از حرفش رفت بیرون.

رمان به چشمات بله گفتم

نفس حبس شدم و بیرون دادم که سلینا گفت:

اوف، شانس آوردیم.

سری تکون دادم و گفتم:

آره، وگرنه دیگه نمی ذاشت از خونه برم بیرون.

بعد از حرفم ، از اتاق بیرون رفتیم و سر سفره ای که خاله انداخته بود ، نشستیم.

پارت۲

با دیدن پاستا، ذوق کردم.

ماهی ی بار پاستا می خوردیم و اکثر روز ها، نون و سیب زمینی.

به سلینا نگاه کردم که مثل کسایی که از سومالی اومدن داشت می خورد.

با حالت چندشی گفتم: 

دانلود رمان به چشمات بله گفتم

دانلود رمان به چشمات بله گفتم

 

دانلود رمان به چشمات بله گفتم مثل آدم بخور، دور لبت کلا نارنجی شده.

با دهن پر ، ی چیزی گفت که نفهمیدم، ولی زدم زیر خنده و گفتم: 

با دهن پر حرف نزن، تا بفهمم چی زر زر می کنی.

لقمش رو قورت داد و گفت:

فضولیش به تو نیومده، تو مواظب غذای خودت باش، تا یک لقمش نکردم.

ظرف غذام رو طرف خوردم کشیدم و گفتم:

باشه گودزیلا، فقط من و نخور، آدم گوشت تلخیم.

سری تکون داد و گفت:

می دونم.

ی لنگه ابروم و بالا انداختم و گفتم: مسخره.

سلینا خواست چیزی بگه که خاله بلند گفت: 

بی سر و صدا غذاتون و می‌خورین، وگرنه خودم میخورمشون.

ی جمله تو ذهنم رژه می رفت و باعث خنده می شد.

“مادر ، دختر هر دوشون گودزیلان”

بعد از شام، من و سلینا رفتیم تو اتاق خودمون، خاله هم تو نشیمن خوابید.

سلینا کاغذایی که تو کشو ریخته بودیم و بیرون آورد و با دقت چیدشون.

با تعجب گفتم: چیکار می کنی!؟

سرش رو بلند کرد و گفت: مرور نقشه خواهر من ، مرور نقشه.

با حالت زار نگاهش کردم و گفتم: 

از دیروز تا حالا سه بار دوره کردیم.

چهار زانو نشست و گفت:

کار از محکم کاری عیب نمی کنه، یهو دیدی ی جای کارو اشتباه رفتیم، بعد پلیس میاد، می ریم بازداشت و

 

 

پیشنهاد می‌شود

رمان آخرین اَشوزُشت | مبینا قریشی

رمان روشن‌تر از آفتاب | سروش۷۳ 

دانلود رمان تاوان

دانلود رمان دزد و پلیس بازی عاشقانه

رمان فصل وصل

5/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1854 روز پیش

بازدید :3643 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان : به چشمات بله گفتم

نویسنده

نویسنده : گل ارغوانی

ژانر

ژانر : عاشقانه،اجتماعی

طراح

طراح : PARISA_R

تعداد صفحات

تعداد صفحات : 170



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 1 )


  1. زری گفت:

    سلام
    اصلا اصلا رمان جالبی نبود. خیلی بی محتوا
    کسی ک خارجیه و تو پاریس زندگی میکنه پس کلماتی مثل رقص بندری، غضنفر، الهی ندارن تو لغاتشون

    بنظر من دانلود نکنین ک پشیمون میشید…

افزودن نظر