دانلود رمان حوالی عشق ⭐️

خلاصه رمان:

دانلود رمان حوالی عشق آذین راد با دوستاش محصل اند که با پنج نفر دیگه هم دانشگاهی میشه..از قضا آذین با یکی از این پسرای جدید آشنا در میاد و اتفاقاتی میوفته ولج و لج بازی های جالب  که خوندنش خالی از لطف نیست داشتیم با آرام از در دانشگاه خارج میشدیم که یهو بردیا دلقک اومد زیر پام زد رو ترمز و گفت:خانوم برسونمت.. منم الکی خودمو لوس کردم و گفتم:عه خجالت بکش آقا و به سمت مخالفش حرکت کردم

بردیا:ای بابا چقدم ناز داره..بیا خودم میخرم نازتو…

میدونستم که همه ی حرفاش شوخیه برای همین منم دنباله ی چرت گفتنش رو گرفتم..

_میگم خجالت بکش پسر مگه خودت خوار مار نداری؟

تیرداد که رو صندلی بغل دست راننده نشسته بود گفت:اییییش خانوم چقد

ادا میاد..بیا سوار شو آذین دیگ بسه شوخی..

اه زد تو حالمونا..

آرام:تیرداد نخود بزار ببینیم آخرش چی میشه پسره شمارشو میده یا نه؟

تیرداد:بله ببخشید ادامه بدید..

خنده ای کردم و تو ماشین نشستم بعد از من هم آرام اومد نشست

جفتم..منو آرام و نیاز و تیرداد و بردیا تو دانشکده یه گروهی واسه خودمون تشکیل دادیم

و شاخی هستیم برای خودمون…تیرداد و بردیا فوق العادن(جای برادری)..فک کنم

چون تفاوت سنیمون زیاد نیس انقد با هم جوریم..منو آرام و نیاز ۱۹ سالمونه ولی تیرداد

و بردیا دوسال از ما بزرگترن..رشته ی پنج تامونم معماریه..اوه تازه اینم بگم آرام دختر عمه ی تیرداده..

.اونا با هم فامیلن ولی بقیمون همینجوری تو دانشکده با هم آشنا شدیم

.ما دخترا ترم اولیم ولی تیرداد و بردیا ترم دومن

تیرداد:اوی آذین کجایی؟

_تو لباسامم دیگه..اینم شد سوال؟

دانلود رمان حوالی عشق

 

دانلود رمان حوالی عشق

 

رمان عاشقانه بردیا:هه هه هه..خانوم نمکدون تشریف دارن..

_اصلا عادت داری مثل نخود بپری وسط حرف بری؟

بردیا خیلی بدش میومد که اسمشو مخفف کنم و بگم

بری منم وقتایی که میخواستم حرصش در بیاد بهش میگفتم بری..

آرام:اه بس کنید دیگه..مثل خروس جنگی میپرید بهم..نپرید بهم ..ما همه یه نگاه چپ بهش انداختیم

که خودش حرفشو ادامه داد:بچه ها از شوخی گذشته این قضیه ی  پژوهش رو چی کنیم؟

_اه بزا نیاز بیاد ببینیم چی میشه..

بردیا:ایشالاه که نمرتونو نمیده..محمدی انقد عقده ای

شما هم که اون همه شلوغ میکنین..ترم پیش که ما رو…

تا بردیا خواست ادامه بده تیرداد اشاره کرد ساکت شه و گفت:اهم اهم..بچه تو جمع نشسته..

و با سرش به آرام اشاره کرد..آرامم شروع کرد تیرداد و زد..کلا جنگ جویین واسه خودشون..

یکم که تو ماشین شوخی کردیم بردیا ما رو رسوند و خودش رفت

خونه ی آرام اینا با خونه ی ما یه کوچه فاصله داشت  و با هم رفت و آمد خونوادگی هم داریم

..ولی نیاز خونشون تو جنت آباده برا همون از هم یکم دوریم..خونه ی ما ونکه

..من تک بچم آرام هم تکه ولی نیاز یه خواهر کوچولو داره که تازه دوماهشه مامان باباش تازه

ه و س شیطونی کردن..بعد از اینکه از آرام خدافظی کردم به سمت خونمون راه افتادم

و کلیدمو انداختم تو در..خونه ی ما یه خونه ی خیلی بزرگه..

اول که وارد میشی یه حیاطه که توش درخت میوه های مختلفو کاشتیم

و بعدش توسط یه دری وارد محوطه ی اصلی خونمون میشیم..

از در که میای تو اول حال پذیراییه که از دو دست مبل کرم قهوه ای پوشیده شده

بعد سمت چپش، آشپزخونمونه که اونم به اندازه ی خودش بزرگه

..از حال پذیرایی پله های پارپیچی هست

که میره طبقه ی بالا و اتاق من اونجاس..یه اتاقی که عاشقشم

،دکوراسیونش محشره..یه اتاق

 

رمان های پر مخاطب ما:

دانلود رمان انکار

دانلود رمان تقصیر

رمان به طراوت باران | الیف شریفی

رمان جنایت‌های خاموش | mahsa.s.x

5/5 - (3 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1791 روز پیش

بازدید :12217 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:حوالی عشق

نویسنده

نویسنده:Frnaz_79 و Aida_79

ژانر

موضوع:عاشقانه, اجتماعی ،همخونه ای

طراح

طراح:بهار قربانی

تعداد صفحات

تعداد صفحات:221

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 7 )


  1. Moaz17 گفت:

    دوستش نداشتم. کاملا معلومه که نویسندگان عزیز تجربه کافی برای نوشتن رو نداشتن. بیشتر سعی کنید.

  2. مریم68 گفت:

    در یک کلمه میشه گفت وحشتناک!من اینجا بیشتر از اینکه از نویسنده ایراد بگیرم از مدیر اینجا در عجبم چطور اینجور رمانهای(!!!!!!!!) بی محتوایی رو توی سایتشون میذارن!بخدا این خاطره نویسی هم نبود چه برسه رمان!!!!!تو رو خدا یه فکری به حال وضعیت رمان مجازی کنید داره به قهقرا میره!هر بچه ای که بلده از چندتا رمان کپی برداری کنه اسم خودشو گذاشته نویسنده و کتاب میده بیرون!حیفه بخدا حییییییف

  3. sana گفت:

    بنظرم این رمان کم که نه خیلی مسخره بود آخه من نفهمیدم چطور سارا زن صدرا مرد و چطور وقتی که پدر مادر آذین رو دزدیده بودن و پدرش کتک خورده و وقتی که به خونه میرن فقط لباساشون خاکی بوده و اشاره ای زخم های رو صورت یا بدنشون نکرده و اینکه وقتی میگن فکر میکنم که زیادی همه چی خوب پیش میره ینی باید یه اتفاق بدی بیوفته ولی هیچ اتفاقی نیوفتاد و اینها جزوی از مشکلات رمان بود

  4. نویسنده گفت:

    من زیاد خوشم نیود ولی بی احترامی هم به نویسنده نمیکنم
    استعداش را دارید نویسنده ی عزیز بیشتر سعی و تلاش کن و در طول نوشتن رمان از نویسنده های دیگه کمک بگیر

  5. یاس گفت:

    پیام بالا مال من هستش

  6. ملیکا گفت:

    عالی بود 👌🏻

افزودن نظر