دانلود رمان خودم و خودت ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان خودم و خودت با خنده پشت میز میشینم و ناهار تو جمع دوستانه و صمیمانه ی خونواده خورده میشه تشکر میکنم و به سمت اتاقم میرم.خبب خبب بخوام توضیحی درمورد خودم بدم میتونم بگم که…ما یه خانواده ی چهار نفره هستیم بابام امیر جهانی و مامانم رضوانه جهانی (دخترعمو پسرعمو هستن)که بچه ی اولشون مهرانِ با ۲۲ سال سن و بعدش من با ۲۰ سال سن.بابا شرکت صادرات و وارداتی داره و مهران توی مدیریت اونجا کار میکنه مامانم وکالت خونده و الان وکیله؛من با رفیقای خوبم تو مدرسه از شیشم دبستان باهم بودیم تا الان که رشته هامونو یکی زدیم و تو رشته ی موردعلاقمون یعنی عکاسی قبول شدیم.

سری به گوشیم میزنم و نت رو روشن میکنم،میبینم که ماکان (پسرخاله ام) پی ام داده: مبااارکه شنیدم دانشگاه قبول شدی.

جا میخورم!!چه زود خبر ها بهش رسیده،تایپ میکنم: سلام اره

بعد چند دقیقه دوباره صدای گوشیم بلند میشه: عه ببخشید سلام محدثه خانم احوال شما؟ حالا کجا قبول شدی؟

با حرص براش مینویسم: تو که امارا بهت رسیده واسه چی میپرسی؟

ماکان هم مثل خودم جواب میده: چه خشن چته؟خوبی هم بهت نیومده هاا

دیگه جوابش رو ندادم که یهو یادم اومد دانشگاهی که قبول شدم ماکان اونجا درس میخونه وااای خدا،بخاطر همیین پیام داده.گوشیم رو کنار گذاشتم پاشدم اماده بشم رفتم سمت کمدم اتاقی ترکیب از رنگ های توسی و نوک مدادی هستش . یه مانتو

دانلود رمان خودم و خودت

دانلود رمان خودم و خودت

 

بلند سارافونی پوشیدم با شال هنرمندی یشمی و شلوار جذب مشکی، کفش اسپرت مشکی رو کنار میزارم. ارایش کمی کردم ساعت مچی مشکیم رو دستم کردم عطر اسپری کردم و از اتاق بیرون رفتم .مهران از اتاق رو به رویی بیرون اومد و چشمکی زد: بریم

سرم رو چندباری با لبخند تکون دادم به سمت پله ها حرکت کردیم مهران یه شلوار مشکی با یه بلیز کرم رنگ پوشیده بود با کفش کالج مشکی اومدیم پایین سوار ماشین بابا شدیم و حرکت کردیم

شام جوجه خوردیم و گه گداری با حرفای مهران میزدیم زیر خنده.

بعدشام به مناسبت قبولی داشنگاهم دور زدیم و بعدشم بابا یه رمان جدید جعبه کادو بهم داد که توش یه سوئیچ بود از خوشحالی نمیدونستم باید چیکارکنم گرفتم دستم که بابا گفت:ماشین مورد علاقت مبارک دخترم

با حیرت نگاهی به بابا انداختم با لکنت گفتم:مرسی بابا نمیدونم چیجوری تشکر کنم

بابا جوابم رو با لبخند مهربونی داد و روی پیشونیم بوسه ای گذاشت.

وقتی رسیدیم خونه اول رفتم پیش ماشینم بعدش به بچه ها گفتم.و با اجازه ی بابا قرار شد یه شب با بچه ها بیرون بریم.

واسه امشب یه تیپ قرمز مشکی زدم جلوی موهام رو کج کردم ،به سمت حیاط رفتم گواهینامه ام رو با پارتی که بابا داشت تقریبا یه ماه پیش گرفتم.همشون خونه ی صدف اینا جمع بودن رفتم جلو درشون بوق زدم که بعد از چن دقیقه ای اومدن .زینب زود اومد جلو نشست سلام و علیک کردیم که مبینا گفت: آهنگ نداره ماشینت؟

ابرویی از تو اینه براش بالا انداختم و گفتم:

 

رمان پلیسی :

رمان از پیش باخته | زهرا. ا. د.

رمان از پس ظلمت بسی خورشیدهاست | نفیسه

رمان حباب روی آب

رمان تار بی صوت

کتاب هورزاد ⭐️

4.1/5 - (130 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 337 روز پیش

بازدید :5362 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

رمان خودم و خودت

نویسنده

محدثه نامنی

ژانر

عاشقانه

طراح

صبا عباسی

تعداد صفحات

700

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 1 )


  1. بهار گفت:

    قشنگ بود

افزودن نظر