دانلود رمان عشق بی انتها ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان عشق بی انتها سریع برگشتم طرفش واییی چه قدر اخمو آدم سکته میکنه موهاش مشکی چشمای مشکی پوست برنزه لبای قلوه ای زیبایی جذابیتش خیلی بود اما خیلی ازش میترسیدم ازش اگه دیدزدنتون تموم شد سلام آب شدم بفرمائیدهمه اینارو انقدر جدی گفت که قالب تهی کردم با ترس نشستم دکتر بهم نگاه میکرد

خب دکتر ایشون همون ماساژور هستن 

بله ازاین به بعد اینجا زندگی میکنه البته شما گفتید مشکل جای خواب ندارید

بله مشکلی نیست خانوادش 

پدرومادرش فوت کردن وبا داییش زندگی میکنه میخواد از سرباری اونا کم شه

اشکام گوله گوله می ریخت با حرفاش که با صدای دادش از جام پریدم

چته واسه چی اینجوری گریه میکنی هانننننن خب اونا مردن تو که نمردی که اینجوری عزا گرفتی جمع کن خودتو 

باچشمای از حدقه در اومده نگاش میکردم که داددوم وکه زد روح ازتنم خارج شد

فهمیدییییییییی با بغض وترس سرتکون دادم 

که خوبه ای گفت خب پس برو وسایلتو جمع کن از فردا بیا اینجا

سرتکون دادم که دکتر قرداد یه ساله ای رو گذاشت کنارم امضاکن 

آقای شریفی امضا کردن 

سریع امضا کردمخب پس از فردا میای میفرستم دنبالت راننده امو آدرس خونتون وبگو 

سریع گفتم که با اخم یادداشت کرد

با دکتر برگشتیم دکتر منو رسوند ورفت رفتم داخل اتاقم و کوله امو برداشتم همش چهارتا تونیک داشتم مشکی سورمه ای قهوه ای آبی نفتی با شلوار جذب دوتا شال مشکیو روسریمو برداشتم عکس بابا مامان برداشتم ورفتم پیش زن دایی

زن دایی

دانلود رمان عشق بی انتها

 

دانلود رمان عشق بی انتها

 

رمان عاشقانه جدید  عشق بی انتها هانن باز چه مرگته  اومدم بگم میخوام برم با خوشحالی برگشت طرفم

کجا کیبا بغض گفتم فردا قراره تو یه خونه کار کنم اونجا بهم جای موندن هم میدن 

خداروشکر باشه برو دایی وقتی فهمید بیشتر از زن دایی خوشحال شد دخترشون که خارج داشت درس میخوند 

غمگین به بی ارزش بودنم فکر میکردم

بلاخره لحظه خدافظی رسید دایی بغلم کردموفق باشی دایی

مرسی دایی جون زندایی باهام دست داد ومن سوار ماشین بی آمده ای که از طرف شریفی دنبالم فرستاده بود شدم وبا هق هق دست تکون دادم 

تموم شد حالا باید روپای خودم وایستم 

رسیدیم رفتم داخل که دیدم نشسته وداره فیلم میبینه و انقدر عصبی که آدم سکته میکنه با ترس سلام کردم که از جاش پاشد واومد طرفم با کمال ناباوری خوابوند زیر گوشم

احمق مگه نمیبینی دارم فیلم میبینم مثل قاشق نشسته میای وسط

دستمو گذاشتم جای سیلیش اشکامو که بی اراده روون بود بادستام پاک کردم وبا صدای خیلی آروم گفتم

ببخشید معذرت میخوام نمیخواستم مزاحم باشم  با اخمای درهم بهم زل زد  با داد گفت

شهین بیا اتاق پنآهی نشونش بده 

یه خانوم ریز میزه اومد ومنو برد طرف یه اتاق درو که باز کردم بادیدن اتاق اشکام ریخت مگه من مردم که همه چی مشکی یه اتاق بزرگ با تخت ومبل و پرده حتی کاغذدیواری مشکی سرویس داشت

خب خانوم بعد تعویض اتاق بفرمائید نهار  سرتکون دادم من میل ندارم اما خانومخانوم نه هلنا اسمم  هلنا جان بیا

نه با ناراحتی رفت

لباسامو عوض کردم بعد از ظهر کارم و شروع میکنم

چشمام می سوخت انقدر گریه کرده بودم که با دادی که زد سنگ کوب کردم

غلط کرده وقت نهارنمیاد هلناااپناهی گمشو بیا بیرون 

با استرس رفتم بیرون که دیدم با خشم اومد سمتم ویکی دیگه خوابوند زیرگوشم اشکام ریخت 

 

رمان های جذاب انجمن یک رمان:

رمان ماِه آسماِن عشق | Bita.shayan کاربر انجمن یک‌رمان

رمان این عشق مرد می‌خواهد | آرزو توکلی کاربر انجمن یک رمان

رمان پسرک بی‌رنگ و رخ | گندم کاربر انجمن یک رمان

دانلود رمان عشق تلخ زندگیم

رمان نفرین فراعنه

4.8/5 - (5 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1420 روز پیش

بازدید :5357 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

عشق بی انتها

نویسنده

فاطمه بامداد

ژانر

عاشقانه

طراح

ش.روحبخش

تعداد صفحات

365

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 4 )


  1. نویسنده گفت:

    خیلی آبکی و مسخره بود… واقعا مسخره بود… ١٠ صفحه اولشو خوندم گذاشتم کنار

  2. گل گفت:

    سلام جالب بود مرسی….

  3. گل گفت:

    سلام قسنگ بود دستتون درد نکنه

  4. kimia گفت:

    قلمت خیلی ضعیفه نویسنده عزیز
    انشالله با نوشته های قشنگ تر خواننده های بیشتری رو به خودت جذب کنی…

افزودن نظر