معرفی رمان آخرین پَرِ سیمرغ

معرفی رمان آخرین پَرِ سیمرغ

 

معرفی رمان آخرین پَرِ سیمرغ

 

 

نام رمان:اخرین پر سیمرغ

نویسنده:دریا دلنواز

معرفی رمان آخرین پَرِ سیمرغ

خلاصه:

معرفی رمان آخرین پَرِ سیمرغ  من از وقتی که خیلی کوچیک بودم،هیچ شبی زود نمیخوابیدم.مامان همیشه میگفت ، آدم هایی که شبا زود میخوابن ،سلامتی ِ بیشتری دارن و من هیچوقت به حرفش گوش نکردم.از اون سال ها خیلی گذشته و من هنوزم شبا زود نمیخوابم .ولی حالا فهمیدم آدمایی که شبا زود میخوابن ، خوشبختی بیشتری دارن .شب آدم و با خودش تنها میذاره ، با اون نیمه ی احساسی و بی منطق ذهنش…با همه قول و قرارایی که به زورِ منطق ، فرو کرده تو کَتِ احساسش…
شب و سکوتش

پیشنهاد ما به شما

دانلود رمان بالاخره پیدات کردم

دانلود رمان التهاب یک دوران

دانلود رمان مقدس ترین حس دنیا

همیشه این خطر و دارن که قول و قرارای تو رو با خودت بهم بزنن و هرچیزی رو که از یادت رفته به یادت بیارن.شب همیشه برای من ذره بین بوده…ذره بینی برای همه ی غم ها، فراموش کردن ها ، نرسیدن ها ، نبودن ها ، نشدن ها…

کلید و توی قفل در چرخونم و با باز شدن ِ در ، صدای زوزه کشیدنش ، لبخند روی لبم آورد.سرِ کوچیک غزل درست کنار صورتم بود که لپشو بوسیدم و داخل تاریکی ِ محض ِ خونه شدم.بدون اینکه چراغ هارو روشن کنم به اتاق خواب رفتم و غزل و آروم روی تخت خوابوندم.
آباژور ِ کنار تختمونو روشن که کردم سرخی لپ های برجسته اش و واضح تر دیدم.هربار مهمونی میبرمش ، نمیتونم حریف قوم و خویش ها بشم که نبوسنش!…پوست ِ حساس ِ دخترم و نوازش کردم و به وسوسه ای که سراغم اومد لبخند زدم..اگر الان بیدار بود حتما یه ماچ ِ محکم از لپ هاش میگرفتم و اشکش و درمیاوردم.
اتاق هنوز خیلی روشن نبود …با نور ِ آبی رنگِ آباژور نیمی از تخت روشن بود و نیمی از اتاق…
مانتومو درآوردم و توی کمدم آویزون کردم…

 

پیشنهاد ما به شما

رمان شاهزاده ی گدا |ستاره حقیقت جو

رمان در پس یک پایان | روشنک.ا

رمان شاهزاده گمشده | mona.n

 

منتشر شده توسط :REZA_M در 1998 روز پیش

بازدید :3572 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..


افزودن نظر