خلاصه داستان: داستان کوتاه شب قدر _دختر این داستان کوتاه مدتهاست پدر خود را بر اثر زلزله از دست داده است. حالا بعد از از دست دادن پدر و زیر آوار ماندن زندگیاش مجبور به چادر نشینی و امرار معاش است. راه دخترک دست فروش به مسجدی باز میشود که ادامهی زندگی او را رقم میزند. داستان کوتاه شب قدر قسمتی از داستان: همه چیز آروم بود و انگار خواب عمیقی کل کائنات رو در خودش فرو برده بود که به یک باره، ساختمون لرزید و زمین و زمون بهم ریخت. سقف خونه پائین اومد و صدای مهیبی بلند شد، گرد و خا ک بر سر و روی مریم ریخت؛ معلوم نبود چند طبقه با آوار مجتمع ساختمانی پائین اومد که به ناگهان مریم، ...