یکی بود و یکی نبود، یه پرنسس تنهایی بود که تنها کاری که میتونست توی قعله انجام بده، آواز خوندن بود.پرنسس صدای خیلی زیبایی داشت اما چون خیلیخیلی تنها بود، آوازهایی که میخوند هم خیلی غمگین بودن. پرنسس داستان ما، یه آرزوی بزرگ داشت و اون این بود که به شهر بره و مردمش رو ببینه. بچهها به نظر شما پرنسس میتونه به شهر بره؟ سخن نویسنده: این داستان کودک رو تقدیم به تمام دختر کوچولوهای ایرانزمین میکنم. امیدوارم که لذت ببرند. - رویا چیه؟! - رویا، یعنی آرزو؛ یعنی چیزی که اون قدری برات مهم باشه که براش بجنگی و بالاخره به دستش بیاری. - من چهطور میتونم رویام رو به دست بیارم؟ - با تلاش و کوشش، با صبر و مقاومت، اگه رویات قوی باشه، ...