و بار ديگر عاشقي ممنوع! بار ديگر عشق ممنوع.بار ديگر جغد شومي که رنگها را به دخمه برد. و شاديها را... .يک بار ديگر... شايد يک داستان ديگر.شايد يک دلنوشت ديگر.سخن نويسنده: اين دلنوشته جزي از مجموعه دنياي تخيلي من،هستش.?به نام عشق.به نام عشقي که بيرحم است.به نام عشقي که خود به تنهايي ظلم است.به نام عاشقي ممنوع ديگر.که يا کشته ميشود، يا ميکشد. يا ميميرد، يا ترک ميکند.به نام عشقي که خود ظالم است.? *** به نام عشقي که اينبار هم ممنوعيت خود را به رخ کشيد. قدرت خود را به رخ کشيد.? *** و باز هم آغاز شد! قصهي عاشقي ممنوع! عشق ممنوع! نميدونم اين کلمه بهم حس ترس ميده. يه حسي که از تکتک کلماتش ميترسم.? *** حسي که نميدونم خوبه؟ بده؟! حس ترس، حس خوب، حس نگراني، حس آرامش، حس دلهره، حس... . هزارو يکجور حس... . يکي از ...