مقدمه: مجموعه دلنوشته های نوباوه ی جان ها _کودکی، در عمقِ طوفانها... در گوشهی قبرستانِ دردها... در میانهی جانِ شما، با نفسهایی گرم، زنده است و آیینهها را زنده نگه میدارد! اما کودک آیینهها خفتهست. بیدارش کنید؛ آیینهها در خطرند. مجموعه دلنوشته های نوباوه ی جان ها قسمتی از دلنوشته: کودکِ آیینهها، لیلی کنان... به سوی دشتِ لبخندها، آواز میخوانَد! لبخندها، در آیینهها منعکس میشوند. گرد و غبارِ آیینهها را باید شست. آیینهها باید پاک شوند: از غم از نگرانی از خاطرات. کودکِ آیینهها آواز سر میدهد؛ به آوازش گوشِ جان فرا دهید. غم، سر خم کرده است و تسلیمِ آوازِ زندگیِ نوباوهی قلب است. آوازِ کودکی لبخندها را زنده میکند! آیینهها را باید شست؛ لبخندها باید انعکاس یابند. *** دستِ نوازش بر تنِ غبارآلودِ آیینه بکش. کودکی دواندوان، از عمقِ چشمانت، در آیینه انعکاس مییابد. کودکی از جنسِ لبخند؛ ...