مقدمه: دلنوشته دیدی دلم _ گوش کن! می‌شنوی؟ این صدای شکستن است؛ شکستن تو، ای دلم! در میان این شلوغی، در میان این همه دل، تو شکستی...!   دلنوشته دیدی دلم   قسمتی از دلنوشته: شاد بودی! غمی در تو وجود نداشت! پس چه شد؟ چرا این شکلی شدی؟ پس تکه‌هایت کو؟ چرا در گوشه‌ای می‌نشینی و دلنوشته عاشقانه آرام اشک می‌ریزی؟ می‌دانم تنهایی... اما آرام باش، درست می‌شود! دوباره تکه‌های شکسته‌ات را به هم وصل می‌کنم دوباره همان می‌شوی که بودی...! *** شکستی، اما بی‌صدا! تنها شدی، دم نزدی! گوش کن دلم! فقط من مانده‌ام و تو در این شلوغی، در این همهمه، در این دیار... من و توئیم که با هم مانده‌ایم می‌دانم آن روزها را یادت است... روزهایی که عشقش را داشتی روزهایی که تو، برای او می‌تپیدی... . *** دیدی دلم؟! او را دیدی؟ با دیگری بود... . من و تو با او نبودیم او بود؛ اما، ...

  • دلنوشته دیدی دلم
  • aran
  • زهرا.د
  • تعداد صفحات : 30
  • عاشقانه
  • بازدید: 611
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان جدایی رسیدنی _ همه‌چیز از یه تلنگر شروع شد. از یه کودکی، از یه نگاه از سر لج‌ولج‌بازی، دوست داشتن از اینجا شروع شد. دختر کوچولویی که با از دست دادن خانواده‌ش تنها شد و غمش رو پنهان کرد. نخواست کسی اشکش رو ببینه؛ ولی نیاز داشت به یه جادو، به یه تلنگر و به عشق... .   رمان جدایی رسیدنی   قسمتی از رمان: با عجله ماشینو بردم تو پارکینگ منتظر آسانسور بودم که خب از شانس من باز دیر میاد! پس پله‌هارو دوتا یکی میرم باز با عجله خودمو به طبقه چهار رسوندم و با تقی به در وارد آزمایشگاه شدم، خوشبختانه آقای وین هنوز نیومده. - هی الیزا آقای وین نیومده نه؟ باز که تو دیر اومدی! بعدم الیزا نه الیزابت، ثانیاً ...

  • جدایی رسیدنی
  • نرجس
  • زهرا.د
  • تعداد صفحات : 235
  • عاشقانه / اجتماعی / طنز
  • بازدید: 9822
ادامه و دانلود

مقدمه: مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی _ بیا و بشماریم فاصله‌ها را، فاصله‌هایی که مرا پیر کردند و تو را راحت. می‌دانم که می‌دانی! پانصد و پانزده روز است که دستانم، دستان قویت را لمس نکرده؛ پانصد و پانزده روز است که در کنج اتاق می‌نشینم و چشمانم خیره به قاب عکسِ کوچکت به خواب می‌روند.​   مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی   قسمتی از دلنوشته: می‌دانم که می‌دانی درنبودت چه کشیدم و چه اشک‌ها که نریختم. پانصد و پانزده روز است که در نبودت می‌ریزد و تو نیستی که بگویی لعنت به من که باعث این اشک‌هایت هستم.​ *** می‌دانم که تو می‌دانی هرشب درهمان زمان همیشگی برایت می‌خوانم، از همان شعر‌های همیشگی، شعرهایی که وقتی شروعش می‌کردم با خنده‌هایت به پایان می‌رسید و من دستانم را ...

  • مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی
  • یاسمن رضیان
  • فاخته
  • تعداد صفحات : 25
  • عاشقانه
  • بازدید: 564
ادامه و دانلود

fمقدمه: دلنوشته برای قلب شکسته ام _ بیچاره... خودم را نمی‌گویم! با قلبم بودم! آنقدر گریه کرده است که دیگر صدایش در نمی‌آید تا جلوی ورود دیگران را بگیرد! حس می‌کند یک در گردان است که آنقدر می‌چرخد تا بشکند! و بعد از آنکه شکست، تکه‌هایش را با دست های زخمی‌اش جمع می‌کند... کنار هم می‌گذارد و شکل می‌دهد... خودش می‌داند که هزاران بار می‌شکند اما یک بار هم مثل سابق نمی‌شود.. اما می‌دانید چرا سعی می‌کند تکه‌هایش را کنار هم بگذارد؟ چون قلب است و مهربان... می‌ترسد اما اهمیت نمی‌دهد! گریه نمی‌کند چون می‌داند کسی نمی‌شنود و شجاع می‌شود چون امیدوار به این زندگی لعنتی است... چرا شروع به شکل دادن خود نمی‌کند؟ چون منتظر است یکی از افرادی که از درش ...

  • دلنوشته برای قلب شکسته‌ام
  • yegane
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 30
  • عاشقانه
  • بازدید: 661
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته روزگار سرد من _ روزگار عجیبی‌ست. سرد و تلخ! دنیا برایت تیره‌ و تار می شود؛ وقتی که... نگاهت همیشه به پشت سرت باشد. گذشته را رها کن؛ گذشته روزگاری‌ست سرد. سردی آن، تا مغز استخوانت نفوذ می‌کند.​ دلنوشته روزگار سرد من   قسمتی از دلنوشته: سردی روزگار برایت چه سم باشد چه نه تورا به کشتن می‌دهد. روزگار سرد من دنیایم را تیره کرده تیره‌تر از هرچه که هست و نیست! *** آن دم که نگاهت در پی گرمایی کوچک‌ است... سردی روزگار، آرام‌آرام تمام وجودت را در بر می‌گیرد. تمام وجودت، سراسر سرد و بی‌روح می‌شود. یخ می‌شوی ولی... گرم. شکننده می‌شوی ولی... محکم ‌و ‌استوار. *** روزگار بازیگر خوبی‌ست. آن‌قدر ماهرانه بازی می‌کند؛ که... حتی معروف‌ترین‌های سینما او را تشخیص نمی‌دهند. *** آن هنگام که دست روزگار سرنوشتت را رقم می‌زند تو مشغول چه هستی؟ خندیدن! یا خوش‌خیالی! *** به خودت می‌آیی ناگاه می‌بینی درست وسط ...

  • دلنوشته روزگار سرد من
  • آذردخت پاییزی
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 18
  • عاشقانه
  • بازدید: 787
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان تار بی صوت _ مردم می‌ترسند، از مرگ، از تنهایی، از رفتن، از جدایی... . اما بزرگ‌ترین ترس‌شان رو به‌رو شدن با خود واقعی‌شان هست. تمام‌ آدم‌ها قسمت تاریکی دارند و این تاریکی، زمانی به سراغ‌شان می‌آید، که دیگر کاری از دست‌شان ساخته نیست! چَکاوَک دختری روستایی، به پیشنهاد غریبه‌ای به تهران می‌آید؛ تا استعدادش در خواندن کشف شود. اسیر اتفاقاتی ناگوار می‌شود که پایان ندارد!   رمان تار بی صوت   قسمتی از رمان: عشق را باید به بقالِ محل فروخت، آن‌ هم اگر به‌جایش مواد غذایی بدهد! این را زمانی با خودش گفت که شکم‌اش پر از خالی بود. خیابان‌های شهر شلوغ‌تر از چیزی بودند که فکر می‌کرد! دلش می‌خواست زودتر صدایش به گوش جهانیان برسد. او از راه‌ رفتن خسته بود. پاهایَش ...

  • تار بی صوت
  • فاطمه فاطمی
  • مائده شمس
  • تعداد صفحات : 214
  • تراژدی / جنایی / ترسناک
  • بازدید: 8781
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان تیتراژ آخر زندگیم _صحرا دختری که زندگی تکراری خودش رو سپری می‌کنه ناخواسته گیر اتفاقات عجیبی میفته. داستان از یه تاکسی شروع می‌شه. نه یه تاکسی معمولی؛ یه تاکسی مرگ آور! راننده‌ش آقاست؟ نه. می‌شه گفت همه چیز از اونجایی شروع شد که راننده‌ی خانم ما مقابل یک مرد عجیب قرار می‌گیره؛ اما فقط اون نیست و تو خونه‌ی صحرا هم اتفاق عجیبی میفته.   رمان تیتراژ آخر زندگیم   قسمتی از رمان: حقوق ماهانه‌ام رو گرفته و با ذوقی وصف ناپذیر مشغول شمردنش شدم. - صحرا جان می‌خوای از فردا شیفتت رو کمتر کنی؟ تمام ذوقم در لحظه فروکش کرد. ترس در چشمانم دوید و نگاه دودو زده‌م رو از مقنعه‌ش به صورتش سوق دادم. - من کاری کردم که می‌خواین اخراجم کنین؟ نگاه مهربانش رو ...

  • تیتراژ آخر زندگیم
  • صبا طهرانی
  • فائزه اکبری
  • تعداد صفحات : 216
  • عاشقانه / مافیایی
  • بازدید: 4247
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته کلاویه زندگی _ زندگی شباهت زیادی به کلاویه‌های پیانو دارد. اصلا خودش یک پیانو است. نامش هم زندگی‌ست گاهی روزها خوب و دلنشین است مثل کلاویهٔ سفید و گاهی روزها بد و تلخ است مثل کلاویهٔ مشکی... به هرحال، این پیانو زیر دست ماست و ما هستیم که انتخاب می‌کنیم چگونه بنوازیم ملودی زندگی‌مان را زندگی پارادوکس جذابی‌ست که باید از آن لذت برد... .   دلنوشته کلاویه زندگی   قسمتی از دلنوشته: پشت پیانوی خوش‌رنگم می‌نشینم، موهایم را پشت گوشم می‌گذارم و سر انگشتانم را آرام روی کلاویه‌های سفید پیانو می‌کشم... . چشمانم را می‌بندم و همه تن گوش می‌شوم تا از صدای کلاویه‌ها لذّت ببرم. این آرامش را من از کجا آوردم؟ درونم دریایی پرتلاطم است، ولی بیرونم همچو اقیانوس آرام... . بعد از این همه ...

  • کلاویه زندگی
  • نگین جوادی
  • فائزه اکبری
  • تعداد صفحات : 23
  • عاشقانه
  • بازدید: 742
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان دامی از جنس خنده‌ هایش _ ماهین با قلب مهربون و همه‌ی ذوقِ زندگی و انرژی مثبت‌هاش، درد عمیقی رو از بچگی به دوش می‌کشه... . اون مثل بیشتر دخترها دنبال مد و ظاهر امروزیه، درحالی که داره روزمرگی‌هاش رو می‌گذرونه خیلی اتفاقی در محیط کار مذهبی قرار می‌گیره و روز اول خانمی اون رو بخاطر ظاهر امروزیش مورد قضاوت قرار میده، حالا این دختر نمی‌تونه بی‌تفاوت باشه و قطعاً با یک‌دامِ ظریف این قضاوت رو تلافی می‌کنه.   رمان دامی از جنس خنده‌ هایش   قسمتی از رمان: صدای خنده‌هامون کافه‌ی فسقلی و کم نور رو پُر کرد. تینا با ناخن‌های کاشته شده و لاک قرمز خورده‌اش نیشگون محکمی از بازوی نیمه ورزشکاری مهرنوش گرفت و بین خنده‌های بقیه غُر زد. - جونم ...

  • دامی از جنس خنده‌ هایش
  • نفیسه سادات امیرلطیفی
  • ریحانه ن‌ف
  • تعداد صفحات : 1516
  • عاشقانه / طنز
  • بازدید: 14229
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته باز می آید بهار _ بهار، فصلی است که هرگاه با آمدنش مرا به اندیشه کردن در کار خالق بی‌همتا تشویق می‌کند. هرچند این فصل، یک فصل حیرت‌انگیز، از نوع خود است و خاطرت خوشی از خود به جای می‌گذارد.   دلنوشته باز می آید بهار   قسمتی از دلنوشته: و قلم، در حیرت زیبایی و درخشش این فصل می‌ماند و بهت‌زده منتظر کسی می‌ماند تا جوهر خشک شده‌اش ‌را بر روی کاغذ سپیدی به نمایش بگذارد و اثری زیبا را به عنوان تشکر از خالق یکتایش به رشته تحریر در بیاورد. *** باز بهار، به قصد دادن فرصتی دوباره به طبیعت خود را نشان داد و نسیم‌های آرامش‌بخشش را به سمت ارشد مخلوقات روانه نمود. *** دل‌ها با بوی خوش گل‌های محمدی به آرامش می‌رسند و قلب‌ها ملایم‌تر می‌تپند. و بهار، با دیدن آرامش خاطر ذهن او زمان رفتنش را مشخص می‌نماید. *** هربار ...

  • دلنوشته باز می آید بهار
  • حبیب آذرگشسب
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 21
  • عاشقانه
  • بازدید: 914
ادامه و دانلود