یک رمان | دانلود رمان

برشیی از کتاب:

رمان این آخرین باره این آخرین باره قصه ی هوس هاییه که عشق نامیده شدند. قصه ی سادگی هاییه که زرنگی نامیده شدند و قصه ی وابستگی هاییه که دلبستگی نامیده شدند. بهار قصه ی ما دختری شاد و سرزنده ست که برای خلا عاطفی توی خونه, دنبال یک مرهم بیرون از خونه ست و … قصه ی ما تاوان اشتباهِ منِ مادر, منِ پدر, منِ بزرگتریه که به بچه هامون اجازه رشد و بلوغ فکری نمیدیم. بچه هایی که عزت نفس ندارند و بچه هایی که قدرت تصمیم گیری ندارند و فقط به فکر پزشک و مهندس و خلبان شدن فرزندمون هستیم…

برشی از کتاب:

رمان آدمک مجازی یلی بعد از آخرین ivf که انجام میده و باز هم بدنش پذیرش نمی کنه و می فهمه دیگه هیچ وقت بچه دار نمیشه افسرده میشه و کسری که زودتر از لیلی از نتیجه ی ivf فارغ میشه و به زندگی عادی برمی گرده, لیلی رو دچار شک و شبهه می کنه به این که چرا کسری هم مثل اون ناراحت نیست. شک و بددلی لیلی, کسری رو سوق میده به فضای مجازی و دور شدن هر چه بیشتر از لیلی…

برشی از کتاب:

رمان وسواس سوزان نگاهش را با اعتمادبه‌نفس مختص به خودش از برنا گرفت و به ترلان قرض داد. دختری که پوستی سفید، مو و ابرویی نارنجی رنگ و چشم‌هایی رنگی داشت. فک زاویه‌دارش درست در دیدرس نگاه سوزان قرار گرفت.
سوزان: واقعا؟! چه خوب که بالاخره تصمیم گرفتی باهم آشنامون کنی شریک!

برشی از کتاب:

رمان قهوه تلخ چشمانت آرامش بی نظیری که در این ساحل موج انداخته بود، نگاهمان را با عشق به غروب زیبای خورشید گره زده بود. صدای دلنواز موج‌ها که نرم و زیبا روی هم فرود می‌آمدند و دوان دوان سرانگشتان سپیدشان را بر تن تیره ساحل می‌کشیدند، قلبمان را بیش از پیش شیفته با هم بودنمان می‌کرد. گویی در تمام این سال‌ها یکدیگر را گم کرده بودیم و حالا به هم رسیده ایم.

برشی از کتاب:

رمان ناگفته ها با تکان هواپیما از خواب پریدم و کتاب از روي پاهایم سر خورد و
کف هواپیما افتاد. خم شدم تا آن را بردارم. ولی کسی که کنار من
نشسته بود سریعتر از من خم شد و کتاب را که تقریبا زیر پاي خودش
افتاده بود، برداشت و به دستم داد. سرم را بلند کردم و با لبخند، از
چهرهي جوان و خنده رویش تشکر کردم. وقتی که سوار شده بودم
هنوز صندلی کناريام خالی بود. تقریبا اولین مسافري بودم که سوار
شده بود و خسته و خواب آلود، همان لحظات اول خوابم برده بود و
متوجه نشده بودم که چه زمانی صندلی کناريام پر شده است.
متشکرم!
کتاب را جلوي چشمانش گرفت و جلدش را نگاه کرد و با لبخند و به
فارسی غلیظ و با لهجهایی گفت:
بیتو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
پرواز با » خندهام را فرو خوردم و دستم را براي گرفتن کتاب
فریدون مشیري دراز کردم. کتاب را کف دستم گذاشت و « خورشید
دست دیگرش را به طرفم دراز کرد. کتاب را روي زانوانم گذاشتم و با
او دست دادم.

برشی از کتاب:

رمان سهم من از عاشقانه هایت دلش یادآوری تموم اون مکلمه ی لعنتی را می خواست.
چشم هاش رو بست. اون روز اصلا براش مهم نبود چی می گه. فقط می خواست دست به سرش کنه. تمرکز کرد و سعی داشت بیاد بیاره چی گفته؟

برشی از کتاب:

رمان گوش ماهی یک رمان معمایی و جذاب عاشقانه است که داستانش درباره یک عکاس کنجکاو و ماجراجو به اسم دنیز هستش که سعی در کشف هویت یک ماهیگیر دارد. کسی که کشف هویتش برای هر کسی سخت است.

ماهیگیری که مرموز و به گفته ی دیگران خطرناک ، البته بسیاز جذاب . میان این کشمکش های پرهیجان میفهمه که ماهیگیر خطرناک کسی نیست جز

برشی از کتاب:

رمان مرا به نام من بخوان اهی از اعماق وجودم کشیدم و با اندوه انجا را ترک کردم. هیجان زده در را بسته و به ان تکیه دادم. سرم را به سمت اسمان گرفتم. اسمان ابی در دل زمستان کمی دلگیر شده بود. این که مرا بی پسوند و پیشنوند صدا زده بود اتفاق کمی نبود. باید چه فکری کنم؟ باز هم بی منظور بپندارم و رهایش کنم؟ باز هم بگویم او از حرف هایش قصد و منظوری ندارد؟
اخر مگر می شود...