رمان عصیانگر قرن (جلد دوم) ⭐️

خلاصه:
رمان عصیانگر قرن جلد دوم – تا به‌حال به لحظه‌ای رسیده‌اید که دیگر امیدی نباشد؟ برای من آن لحظه درست بالای صخره در نبرد بود. خود را فدا کردم تا جنگ تمام شود و دیدید که چگونه در یک افنجار ناپدید گشتم. پنج سال گذشته است و اکنون زمان بازگشت من به این سرزمین نفرین شده فرا رسیده است. جنگ در کمین انتظار می‌کشد، بیشتر از همیشه نزدیک است. صدای شیپورهای نبرد را عاشقانه گوش کنید، نبردی حماسی که به یک‌باره عصیان را به اتمام خواهد رساند.

رمان عصیانگر قرنقرن 9q9v

قسمتی از رمان:
کارول با تمام شدن حرفش به طرف لبه‌ی صخره حرکت کرد. دیانا خواست سریع جلو برود و مانع رفتنش شود؛ اما با بالا آمدن ناگهانی یک اژدهای عظیم آن‌ هم درست جلوی صخره، از حرکت ایستاد. آتش زیادش که به سمت کارول روانه شد، فریاد دیانا در تمام صحنه‌ی نبرد پیچید و توجه همه را به خود جلب کرد. کارول جلوی چشم‌هایشان داخل آتش غرق شد و این صحنه را تمامی دشمنان و یارانش از پایین صخره دیدند.
دیانا که تازه به خود آمده بود با حرکت دستش اژدها را خشمگین به عقب پرتاب کرد، نگران و وحشت‌زده به طرف بدن سوخته‌ی کارول دوید. آتنا بالای سرش ظاهر شد و گریان بدنش را تکان داد. آتنا او را بزرگ کرده بود. منطقی بود که بیشتر دلش برای او بسوزد. سال‌ها از وی نگهداری کرده بود و برایش حکم مادر را داشت و حال بچه‌اش مُرده بود.
آتنا دستش را روی قلبش گذاشت، او نیز به‌خاطر آسیب سوختگی کارول، داشت عود عمرش به پایان می‌رسید. اما نمی‌خواست مرگش بیهوده باشد و طاقت مرگ کارول را نداشت، بنابراین در یک تصمیم فوری سریع از جایش برخاست و با قاطعیت و بغض خطاب به دیانا گفت:
– خودم رو فدا می‌کنم تا زنده بمونه. دیانا مواظبش باش، ملکه امید خیلی‌هاست. اون آخرین ببرینه‌ست، پس نذار بازم حماقت کنه.
دیانا جلو آمد، مچ دست آتنا را فشرد و گفت:
– این کار رو نکن! خواهش می‌کنم.
آتنا لبخند گرمی زد، زمزمه‌گویان پاسخ داد:
– این تاوانم به‌خاطر جنگ سال‌ها پیشه، یه دینی به ببرینه‌هاست که الان تموم میشه.
او برای آخرین‌بار به چشم‌های اشک‌آلود دوست همیشگی‌اش دیانا نگاه کرد و گفت:
– دلم برات تنگ میشه، مواظب خودت باش! لطفاً توی این جهنم زنده بمون، همه بهت نیاز دارن.
دیانا سرش را پایین انداخت، طاقت نگاه کردن نداشت. آتنا روی برگرداند و به کارول که روی زمین افتاده بود، نگاه کرد. چشم‌هایش را با آخرین نفس عمیقش بست و به ذرات ریز نور تبدیل گشت. در کمتر از چند دقیقه بالای سر کارول را نورهای سبزرنگ فرا گرفتند و تقدیر تغییر کرد. ثانیه‌هایی گذشت که ذرات به بدن کارول جذب گشتند و او به جسم انسانی خود تبدیل شد.
لحظه‌ای بعد، با درد بسیاری به هوش آمد. پوستش می‌سوخت اما انرژی کمی هنوز او را به هوش نگه داشته بود. گیج و خسته به دیانا و ضجه‌هایش خیره شد، لحظه‌ای بعد متوجه شد که آتنا را دیگر در وجودش احساس نمی‌کند. اما هنوز آن‌قدری به خود نیامده بود که بفهمد چه شده است. چرا حسش نمی‌کرد؟ حتماً باز هم برای مدتی از بدنش بیرون رفته بود و به زودی بازمی‌گشت. آری او خوش‌خیال بود.
کارول به سختی بلند شد و به سمت دیانا رفت، نگران به واکنش بد او خیره شد و پرسید:
– چی شده؟ به خوبی یادمه که توی آتیش اون اژدها سوختم ولی الان چرا کاملاً سالم هستم؟ بهم بگو دیانا! چرا داری گریه می‌کنی؟ آتنا کجا رفت؟
گریه‌های دیانا حتی برای لحظه‌ای هم بند نمی‌آمدند. کم‌کم اشک‌های کارول هم به‌خاطر این ضجه‌های از ته دلش شروع به ریختن کرد که دیانا با سکسکه و صورتی که غرق در اشک بود گفت:
– به‌خاطر حماقت تو، خودش رو فدا کرد! بهت چی گفته بودم؟ باید زنده بمونی تو نمی‌تونی بمیری کارول! باید همه‌شون رو نجات بدی.
کمی مکث کرد و با دست‌هایش اشک‌هایش را پاک کرد. ولی هنوز هم سکسکه می‌کرد، دست‌های کارول را گرفت و گفت:
– آتنا روحش رو برای همیشه داد تا تو رو نجات بده، اون گفت تو امید خیلی‌ها هستی. می‌فهمی کارول؟ تو باید زنده بمونی! باید یک‌بار برای همیشه همشون رو شکست بدی حتی اگه لازم باشه باید دوست‌هات رو هم بکشی. دیگه حق نداری راجع‌به مرگ حرف بزنی! نه نداری! آتنا دینش رو به ببرینه‌ها ادا کرد، حالا نوبت توئه که دینت رو به همه ادا کنی!
با هر جمله‌ای که از دهن دیانا بیرون می‌آمد؛ کارول بیشتر از قبل در خودش می‌شکست و فرو می‌ریخت. چشم‌هایش غرق در اشک شده بودند و باور این جمله بیشتر از آن‌چه که فکرش را می‌کرد برایش سخت بود، امکان نداشت که آتنا دیگر توی وجودش نباشد. چه‌جوری ممکن بود؟ او الهه‌ی جنگ بود، او دختر زئوس بود، چطور می‌توانست جانش را برای او فدا کند و بمیرد؟

1/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :raha در 17 روز پیش

بازدید :404 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

عصیانگر قرن (جلد دوم)

نویسنده

فاطمه السادات هاشمی نسب

ژانر

فانتزی

طراح

یگانه سلیمی

تعداد صفحات

240

منبع

یک رمان

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر