خلاصه: دانلود رمان المپیاد عشق صدای مامان، که مدام اسمم رو صدا می زد شنیدم .در اتاق رو باز کرد و اومدداخل ! هنوز، زیر پتو بودم، به ساعتی که روبه روم به دیوار آویزون پرسیدم : مامان جونم، کلاس چی؟ خندید. نمی دونم چه کلاسی !مهین زنگ زد. گفت بهت بگم، تا یک ربع دیگه حاضر بشی میاد دنبالت . گفت همون کلاسی که تو عاشقشی ! خدا رو شکر مامان جان، که تو عاشق یک درس و کلاس شدی! شاید این طوری، فکر بورسیه گرفتن و رفتن از اینجا از سرت بیافته ! چشم هام گرد شده بود، خندیدم . _این دختره آدم نمی شه !بعدشم مامان خانوم، رمان جدید من واقعا دوست دارم بورسیه بشم، توروخدا قبول کن ! مثل همیشه بحث رو ...