مقدمه: مجموعه دلنوشته های پیانوی سیاه _ میترسم، میترسم از اینکه تو را میان نتهایم گم کنم، نمیدانی چگونه شبها دیوانهوار مینوازمت! و تو دود میشوی و روی سقفِ نمدارِ اتاقم، به لکهای غم انگیز تبدیل میشوی، جان دیوار را میکاوی... . مجموعه دلنوشته های پیانوی سیاه قسمتی از دلنوشته: بوی دود و گلهای دیروز درون سینهام حبس شدهاند. نمیخواهم در سکوت باشم؛ بوها هم صدا دارند! پیانوی سیاه میسوزد، قلب من از درد میسوزد؛ آیا تو هم از فکر من میسوزی؟ *** نتها درد میکشند؛ درون باتلاق مذاب غم فرو میروند. دکمههای پیانو، غرق صدایِ حزن آلودِ فریادِ اندوهِ من، و من در تب جان سوز تو و افکاری پر از تصاویرِ مانده از تو در شبحِ خاطرات در شبی طولانی با ستارههای نیمه روشن موهای سیاهم می پیچند و با رقص همدردی میکنند؛ همدردی با دردهای لذت بخش این ...