جدیدترین محصولات فروشگاه

مشاهده فروشگاه یک رمان
کتاب پناه ترنج ⭐️

کتاب پناه ترنج ⭐️

کتاب آن دختر ⭐️

کتاب آن دختر ⭐️

کتاب هورزاد ⭐️

کتاب هورزاد ⭐️

کتاب دلکوچ ⭐️

کتاب دلکوچ ⭐️

کتاب دل باز ⭐️

کتاب دل باز ⭐️

کتاب آن من ⭐️

کتاب آن من ⭐️

معرفی رمان: رمان پشیمان می شوی جلد دوم رمان سرپناهی دیگر _ قصه‌ی ما، قصه زندگی آدم‌های مختلف است که هرکدام پس از گذشت هفت ماه، آشیان و پناهی برای خود پیدا کرده‌اند. دیدارهای تصادفی، آتش انتقام باعث برداشته شدن رازهای خانوادگی می‌شود. پشیمانی از حماقت‌های گذشته، همانند پیچکی بر دور روابط انسان‌ها می‌پیچد و زندگی افراد زیادی را تحت شعاع قرار می‌دهد. گاهی این پیچک چنان تازیانه‌ای می‌زند که باعث نزدیک شدن یا دور شدن آن‌ها می‌شود. و اما عشق... آشیان خیلی از آن‌ها را در می‌زند؛ افرادی لابه‌لای دفتر گذشته پنهان شده‌اند که ناجی زندگی مهره‌های اصلی هستند. حال با این توصیف، زندگی آن‌ها به کدام مسیر می‌رسد؟! انتقام یا عشق؟! جبران گذشته یا تباهی؟!   رمان پشیمان می شوی جلد دوم رمان ...

  • پشیمان می شوی جلد دوم رمان سرپناهی دیگر
  • غزل محمدی
  • زهرا.زد.کا
  • تعداد صفحات : 1249
  • عاشقانه / اجتماعی / تراژدی / معمایی
  • بازدید: 435
ادامه و دانلود

مقدمه: مجموعه دلنوشته های بال های شکسته _ در کنج دلم... قلبی تک و تنها نشسته و همچو باران، اشک می‌ریزد. ساعت‌ها به جای خالی‌ نیمه‌‌ی گمشده‌اش زل می‌زند... و به دنبال راه فراری از حال این روزهایش می‌گردد چه می‌داند که آن مسافر بی‌وفا... او را برای همیشه با کوله‌‌ بارش، ترک کرده است.​   مجموعه دلنوشته های بال های شکسته   قسمتی از دلنوشته: پرورگارا... ای دوست و غم‏‌خوار همیشگی‌‏‌ام این روزها از باران فراری هستم به دنبال کنجی می‏‌گردم که سقفی داشته باشد ماه‏‌ها پیش وقتی باران می‏‌بارید... با دیدنش، دلنوشته اختصاصی لبخندی کنج لبانم می‏‌نشست ساعت‌ها به خاطرات خوش گذشته فکر می‏‌کردم اما دگر از آن لبخند خبری نیست زیرا خاطراتم را بنده‏‌هایت، نابود کرده‏‌اند و از صفحه‌ی روزگار محو شدند این روزها، باران که می‏‌بارد... قلبم همچو آتشی شعله‏‌ور اعماق وجود را می‏‌سوزاند تنها ...

  • مجموعه دلنوشته های بال های شکسته
  • مهرنوش عطایی
  • مائده شمس
  • تعداد صفحات : 22
  • عاشقانه
  • بازدید: 154
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان آخرین یادواره _ زندگیِ آرامِ جوانی، با چالشِ ناگهانی روبه‌رو شده. تغییری ترسناک در راه است، که شبیه به یک مجازات می‌ماند. اما او تاوان چه چیزی را پس می‌دهد؟ شاید سزای آخرین یادواره. خاطره‌ای که هستی و نیستی‌اش را رقم می‌زند.   رمان آخرین یادواره   قسمتی از رمان: آوای رعد و برق در میان غوغای باران، ترس را به اندام مردانه‌اش هدیه می‌داد. وجودش با کبریتی به‌نام دلهره به آتش کشیده شده. حتی شرشر بارشِ ابرهای سیاه هم نمی‌توانست شعله‌های سرخِ زبانه کشیده در جانش را خاموش کند. گاه دلپیچه و گاه سرگیجه داشت. زخمِ تازه‌ی روی شقیقه‌اش، ناامید از به‌ درد آوردن تنِ او، دست از تقلا برداشته است. خراشِ کوچکِ چند روزه، در مقابل انبوهِ آلامش، شبیه به موری ...

  • آخرین یادواره
  • گندم سرحدی
  • ستاره سیاه
  • تعداد صفحات : 560
  • عاشقانه / اجتماعی
  • بازدید: 2854
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته دیدی دلم _ گوش کن! می‌شنوی؟ این صدای شکستن است؛ شکستن تو، ای دلم! در میان این شلوغی، در میان این همه دل، تو شکستی...!   دلنوشته دیدی دلم   قسمتی از دلنوشته: شاد بودی! غمی در تو وجود نداشت! پس چه شد؟ چرا این شکلی شدی؟ پس تکه‌هایت کو؟ چرا در گوشه‌ای می‌نشینی و دلنوشته عاشقانه آرام اشک می‌ریزی؟ می‌دانم تنهایی... اما آرام باش، درست می‌شود! دوباره تکه‌های شکسته‌ات را به هم وصل می‌کنم دوباره همان می‌شوی که بودی...! *** شکستی، اما بی‌صدا! تنها شدی، دم نزدی! گوش کن دلم! فقط من مانده‌ام و تو در این شلوغی، در این همهمه، در این دیار... من و توئیم که با هم مانده‌ایم می‌دانم آن روزها را یادت است... روزهایی که عشقش را داشتی روزهایی که تو، برای او می‌تپیدی... . *** دیدی دلم؟! او را دیدی؟ با دیگری بود... . من و تو با او نبودیم او بود؛ اما، ...

  • دلنوشته دیدی دلم
  • aran
  • زهرا.د
  • تعداد صفحات : 30
  • عاشقانه
  • بازدید: 206
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان جدایی رسیدنی _ همه‌چیز از یه تلنگر شروع شد. از یه کودکی، از یه نگاه از سر لج‌ولج‌بازی، دوست داشتن از اینجا شروع شد. دختر کوچولویی که با از دست دادن خانواده‌ش تنها شد و غمش رو پنهان کرد. نخواست کسی اشکش رو ببینه؛ ولی نیاز داشت به یه جادو، به یه تلنگر و به عشق... .   رمان جدایی رسیدنی   قسمتی از رمان: با عجله ماشینو بردم تو پارکینگ منتظر آسانسور بودم که خب از شانس من باز دیر میاد! پس پله‌هارو دوتا یکی میرم باز با عجله خودمو به طبقه چهار رسوندم و با تقی به در وارد آزمایشگاه شدم، خوشبختانه آقای وین هنوز نیومده. - هی الیزا آقای وین نیومده نه؟ باز که تو دیر اومدی! بعدم الیزا نه الیزابت، ثانیاً ...

  • جدایی رسیدنی
  • نرجس
  • زهرا.د
  • تعداد صفحات : 235
  • عاشقانه / اجتماعی / طنز
  • بازدید: 2863
ادامه و دانلود

مقدمه: مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی _ بیا و بشماریم فاصله‌ها را، فاصله‌هایی که مرا پیر کردند و تو را راحت. می‌دانم که می‌دانی! پانصد و پانزده روز است که دستانم، دستان قویت را لمس نکرده؛ پانصد و پانزده روز است که در کنج اتاق می‌نشینم و چشمانم خیره به قاب عکسِ کوچکت به خواب می‌روند.​   مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی   قسمتی از دلنوشته: می‌دانم که می‌دانی درنبودت چه کشیدم و چه اشک‌ها که نریختم. پانصد و پانزده روز است که در نبودت می‌ریزد و تو نیستی که بگویی لعنت به من که باعث این اشک‌هایت هستم.​ *** می‌دانم که تو می‌دانی هرشب درهمان زمان همیشگی برایت می‌خوانم، از همان شعر‌های همیشگی، شعرهایی که وقتی شروعش می‌کردم با خنده‌هایت به پایان می‌رسید و من دستانم را ...

  • مجموعه دلنوشته می دانم که می دانی
  • یاسمن رضیان
  • فاخته
  • تعداد صفحات : 25
  • عاشقانه
  • بازدید: 218
ادامه و دانلود

fمقدمه: دلنوشته برای قلب شکسته ام _ بیچاره... خودم را نمی‌گویم! با قلبم بودم! آنقدر گریه کرده است که دیگر صدایش در نمی‌آید تا جلوی ورود دیگران را بگیرد! حس می‌کند یک در گردان است که آنقدر می‌چرخد تا بشکند! و بعد از آنکه شکست، تکه‌هایش را با دست های زخمی‌اش جمع می‌کند... کنار هم می‌گذارد و شکل می‌دهد... خودش می‌داند که هزاران بار می‌شکند اما یک بار هم مثل سابق نمی‌شود.. اما می‌دانید چرا سعی می‌کند تکه‌هایش را کنار هم بگذارد؟ چون قلب است و مهربان... می‌ترسد اما اهمیت نمی‌دهد! گریه نمی‌کند چون می‌داند کسی نمی‌شنود و شجاع می‌شود چون امیدوار به این زندگی لعنتی است... چرا شروع به شکل دادن خود نمی‌کند؟ چون منتظر است یکی از افرادی که از درش ...

  • دلنوشته برای قلب شکسته‌ام
  • yegane
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 30
  • عاشقانه
  • بازدید: 216
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان لحظه دیدنت _ پریچهر، دختری که به تازگی پدرش را از دست داده است و جز مادربزرگش کسی را ندارد. آن‌ها برای حل مشکلات مالی که گریبان‌گیر زندگی‌شان شده است، به دنبال راه‌حل هستند. پریچهر برای محفاظت از مادربزرگش و نجات دادن زندگی‌شان، مجبور به ازدواجی اجباری با ایرج می‌شود در صورتی که ایرج به او علاقه ندارد و دلیل اصلی کینه‌ایی بوده که ریشه در اتفاقات گذشته داشته است. با گذر زمان، کم‌کم حقایق زندگی برای آن‌ها مشخص می‌شود.   رمان لحظه دیدنت   قسمتی از رمان: در میان گرگ‌ومیش غروب یکی از روزهای سرد اواخر دی ماه، با قدم‌های شمرده و بی‌رمق به طرف خانه می‌رفتم. مثل همیشه افکار مشوشم را مانند جسمم با سنگینی از این‌طرف به آن‌طرف می‌کشاندم و ...

  • لحظه دیدنت
  • تهمینه ارجمندپور
  • فاخته
  • تعداد صفحات : 247
  • عاشقانه
  • بازدید: 1700
ادامه و دانلود

مقدمه: دلنوشته روزگار سرد من _ روزگار عجیبی‌ست. سرد و تلخ! دنیا برایت تیره‌ و تار می شود؛ وقتی که... نگاهت همیشه به پشت سرت باشد. گذشته را رها کن؛ گذشته روزگاری‌ست سرد. سردی آن، تا مغز استخوانت نفوذ می‌کند.​ دلنوشته روزگار سرد من   قسمتی از دلنوشته: سردی روزگار برایت چه سم باشد چه نه تورا به کشتن می‌دهد. روزگار سرد من دنیایم را تیره کرده تیره‌تر از هرچه که هست و نیست! *** آن دم که نگاهت در پی گرمایی کوچک‌ است... سردی روزگار، آرام‌آرام تمام وجودت را در بر می‌گیرد. تمام وجودت، سراسر سرد و بی‌روح می‌شود. یخ می‌شوی ولی... گرم. شکننده می‌شوی ولی... محکم ‌و ‌استوار. *** روزگار بازیگر خوبی‌ست. آن‌قدر ماهرانه بازی می‌کند؛ که... حتی معروف‌ترین‌های سینما او را تشخیص نمی‌دهند. *** آن هنگام که دست روزگار سرنوشتت را رقم می‌زند تو مشغول چه هستی؟ خندیدن! یا خوش‌خیالی! *** به خودت می‌آیی ناگاه می‌بینی درست وسط ...

  • دلنوشته روزگار سرد من
  • آذردخت پاییزی
  • صبا عباسی
  • تعداد صفحات : 18
  • عاشقانه
  • بازدید: 352
ادامه و دانلود

معرفی رمان: رمان تار بی صوت _ مردم می‌ترسند، از مرگ، از تنهایی، از رفتن، از جدایی... . اما بزرگ‌ترین ترس‌شان رو به‌رو شدن با خود واقعی‌شان هست. تمام‌ آدم‌ها قسمت تاریکی دارند و این تاریکی، زمانی به سراغ‌شان می‌آید، که دیگر کاری از دست‌شان ساخته نیست! چَکاوَک دختری روستایی، به پیشنهاد غریبه‌ای به تهران می‌آید؛ تا استعدادش در خواندن کشف شود. اسیر اتفاقاتی ناگوار می‌شود که پایان ندارد!   رمان تار بی صوت   قسمتی از رمان: عشق را باید به بقالِ محل فروخت، آن‌ هم اگر به‌جایش مواد غذایی بدهد! این را زمانی با خودش گفت که شکم‌اش پر از خالی بود. خیابان‌های شهر شلوغ‌تر از چیزی بودند که فکر می‌کرد! دلش می‌خواست زودتر صدایش به گوش جهانیان برسد. او از راه‌ رفتن خسته بود. پاهایَش ...

  • تار بی صوت
  • فاطمه فاطمی
  • مائده شمس
  • تعداد صفحات : 214
  • تراژدی / جنایی / ترسناک
  • بازدید: 2888
ادامه و دانلود