خلاصه رمان : رمان اخم نکن سرگرد آیسا دختر یتیمیاست که به همراه دو دوست صمیمی خود به فرزندی گرفته میشود.با ورود به خانهی جدیدی که پدر خواندهاش برایشان در نظر گرفته است، نادانسته پایش را وسط اتفاقاتی میگذارد که پرده از روی گذشته تیره و تارش برمیدارد.روی خیلی غیراتفاقی، از شغل پدرخواندهاش باخبر میشود... و شاید همین شغل مسبب اصلی روشن شدن دلیل فروپاشی خانواده قبلی و حقیقیاش است! وای دخترها، چقدر لوسین! مهم نیست توی گذشته چه اتفاقهایی افتاده. مهم الانه! نه چیزی که خیلی وقته تموم شده. شما باید الان خوش باشین. نباید توی حسرت گذشتتون بسوزین. یالا، سریع بلند شین بربم حیاط، سریع! پوفی کشیدم و از جام بلند شدم. با هم به سمت حیاط رفتیم.حیاط پرورشگاه، پر از گلهای ...