دانلود رمان به یادم آور ⭐️

خلاصه:

 رمان پلیسی و سرشار از طنز داستان در مورد دختری به نام بهاره‌ست. شیطون و پر سر و زبون. با استعداد در زمینه برنامه نویسی و کد نویسی. سرگرد آرمان امیریان به عنوان محافظ بهاره وارد زندگیش می‌شه. چند وقت بعد اتفاقی برای بهاره می‌افته که باعث می‌شه زندگیش تغییر کنه.

رفاقت ایستادن زیر باران و با هم خیس شدن نیست; رفاقت

آن است که یکی برای دیگری چتر شود و دیگری نفهمد که چرا خیس نشد!
مقدمه:
من را دریاب.
من آن خشکیده درخت بی برگم.
من آن افتاده با سر موج بر ساحل…
من آن برگ سفید بر سر دیوار همسایه…
که دیگر یادی از من نیست.
نشانی نیست!
فراموشم مکن ای یار دیرینه.
تو ای سبزینه خوشرنگ…
تو ای موج خروشان…
ای نامه‌ی صد برگ…
فراموشم مکن.
نگاهم کن.
اگر چه دور افتادم.
اگر چه خاموشم اما…
اگر یادی زمن باقی است…
صدایم کن.
که این رویا…
در این تاریک دنیا…
به کابوسی بدل گشته!
سید علی کسایی زاده

سلام بر اهل خونه، کسی هست؟
مامانم از آشپزخونه بیرون اومد:
مامانم: سلام عزیزم، خوبی؟
رفتم و گونه‌ش رو بوسیدم.
-قربونت، فدات بشم.
مامانم: عه خدا نکنه بچه جون!
-پس بابا کو؟

دانلود رمان به یادم آور

دانلود رمان به یادم آور

دانلود رمان به یادم آور به مامانم: می‌دونی که همش سرش به گل و گیاهاش گرمه.
بابام در حالی که یک گلدون دستش بود از حیاط دل کند و وارد شد:
بابام: سلام دختر بابا!
-سلام بر بابای دختر، خوبین؟
بابام: خوبم عزیزم.
مامانم حرصی گفت:
-منم خوبم.
خندیدم. رفتم و لپ همشون رو تف مالی کردم:
مامانم: برو یه استراحتی بکن بعد بیا ناهار.
-چشم.
مامانم: چشمت بی بلا!
از پله‌ها بالا و تو اتاق خوشگل و مامانی خودم رفتم. ست قرمز و مشکی داشت.

روبه روی در، پنجره بزرگی بود و یه بالکن فسقلی داشت.

یه تخت یه نفره جمع و جور مشکی و رگه‌هایی از قرمز،

دیوارها هم قرمز با خال‌های مشکی که خودم رنگ کرده بودم.
بغل تختم یه عسلی کوچولو بود. رو به روش در توالت و بغل در توالت،

میز آرایش با آینه قدی بزرگ. و کنار اونم میز و صندلی کار بود. بغل در ورودی هم کمد لباسام بود.
همون‌جوری با لباس خودم رو پهن تختم کردم. چشمم

به لوستر کوچولو کنفی بالا سرم خورد. خلاقیت خودم بود. یه ب*و*س به خلاقیتم فرستادم و خوابم برد.
رمان طنز به یاد آور
-بهار مامان بیا ناهار، بهار؟
صدای باز شدن در اومد:
-عه ببخشید دخترم، خواب بودی؟!
-هوم؟
-هیچی بخواب عزیزم.
-نه مامانی میام.
-باشه پس من میرم.یه لبخندی زدم و مامانم رفت. من هنوز خوابم میاد!
با بی‌حوصلگی بلند شدم و رفتم توالت. از آینه توالت خودم رو نگاه کردم

مثل این آمازونی‌ها شده بودم. چشم‌ها پف کرده، موها پریشون.

از همون جا رفتم حموم یه دوشی بگیرم. پنج دقیقه هم طول نکشید

اومدم بیرون. البته تا یه ربع بعدش فقط داشتم خودم و خروار موهام رو خشک می‌کردم.

چرا من این موها رو کوتاه نمی‌کنم؟ به شدت متنفر بودم

موهام خیس باشن. واسه همین یه روسری حوله‌ای برداشتم و موهام رو

 

پیشنهاد می‌شود

رمان ترانه دوری | t.sh

رمان مستغرق | یکتا عنصری

دانلود رمان ده و ده دقیقه

دانلود رمان حافظه شخصی

رمان هم قفس عقاب

4/5 - (2 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1838 روز پیش

بازدید :8103 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

به یادم آور

نویسنده

Bahareh

ژانر

عاشقانه، طنز، پلیسی

طراح

PARISA_R

تعداد صفحات

238

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf

فایل جاوا

دانلود فایل جاوا



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 3 )


  1. جان گفت:

    قلم نویسنده اصلا خوب نبود امیدوارم رمان های بعد را بهتر بنویسند

  2. ستاره گفت:

    سلام خسته نباشید لطفا در انتهای خلاصه رمانهابنویسید پایانش خوش هست یانه ممنون ازسایت خوبتون

  3. SARI گفت:

    داستان سرسری و تند نوشته شده بود و موضوعش شبیه بیشتر رمان های پلیسی بود و واقعا میگم نویسنده پتانسیل یه رمان جذاب و داره و امیدوارم بیشتر رو نوشتنشون کار کنه چون پتانسیل یه نویسنده خوب شدن و دارن

افزودن نظر