دانلود رمان پناه ⭐️

خلاصه:

رمان عاشقانه که شاید میان خستگی هایم از نرسیدن یا در دل شهری که پا گیرم کرده بود، تو را در قلبِ قصه جا گذاشتم.نمی دانم، شاید هم زمانی که جای خالی ات و یادگاری هایت نبودنت را بر سرم فریاد می کشید و دل زبان نفهم ام زیر باران قد ت تو را از خاطرات مان می خواست و نبودی، مرده بودم آن زمان بود که باورم شده رفته ای!

هم سفر قافله ی عمر، منزل به منزل سفر کرده بودیم تا رسانده بودمان

به تهِ این زندگی که خیلی هم شبیه زندگی نبود…

و دقیقا زیر باران و پاکتی سفید رنگ میان دستم، در گوشه ای زیر آسمان کبود،

بی خیال از نگاه های مردمی که انگار دیوانه دیده اند، دانستم درد هم خیلی شبیه درد نیست.

.. دانستم که رویا و امید، خیالی بیش نیستند…تمام شده بود! تمام شده بودیم..

. به همین سادگی زندگیِ نصفه و نیمه ای که پایش جان داده بودیم در حال احتضار بود

و به هیچ وجه، کاری حتی از دستِ خدا هم بر نمی آمد که انجام دهد.

معجزه دیگر مفهومی نداشت زمانی که مهر تأیید شان پای حکم اعدامِ عزیزمان نشسته بود.

_ پناه!

نگاهش نکردم…ترسیده بودم. آری ترسیده بودم از آبی های بُریده اش که پناهم بود…

حال جهنمی یمان قابل توصیف نبود…دردِ بی درمانمان میان رگ هایمان ریشه

دوانده و قصد خشکاندن همان اندک ته مانده ی جانمان را کرده بود.

..اشک هایمان آمیخته با باران و مهرِ سکوت بر لب هایمان بود و بی قراری ای

که به هیچ عنوان به ما نمی آمد، نشسته بر جانمان. و این همه،

خبر از مرگی می داد که سهمِ هر سه نفر مان بود.

مرگی که می دانستم در آغاز، سراغ مهیادی که چند سالیست شانه هایش خمیده تر شده می آید.

..سیگاری آتش زده و بلوا های درونم طغیان کردند…ویرانه بیشتر به مهیاد می آمد

دانلود رمان پناه

دانلود رمان پناه

 

دانلود رمان پناه تا تکیه گاهی که یک زمانی بود و حالا اصلا شبیه اش هم نبود…

 خسته ام پناه! خیلی خسته!

خسته تر از هر لحظه میان این زندگی که نشد که بشه حفظش کرد.

نتونستم…منِ بی عرضه ی لعنتی نتونستم امانت دار خوبی باشم پناه!

دست سردش را روی دست سرد ترم قرار داد: دیگه خورشید نداریم…. طلوعی هم انگاری نداریم.

با چشم های اشکبارم خیره اش شدم. دوام نمی آورد، یقین داشتم….

دست مهربان باد میان موهایم به نوازش در آمده بود. عطر بهارنارنج

و گل های نرگس در هم پیچیده و به زیباییِ شبِ مهتابیِ اردیبهشت افزوده بود.

در حقیقت زندگی در این جا نفس می کشید. صدای عمو که هرشب برایمان غزل حافظ می خواند در خانه باغ طنین انداز بود:

دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد دلبرو با یار وفادار چه کرد

با  توحه به کپی بودن اثر لینکها برداشته شدن

 

 

پیشنهاد می شود

دانلود داستان کوتاه افسانه آب و آتش جلد اول

دانلود رمان آب و آتش

دانلود رمان میگم تو بشنوی

دانلود رمان ضربان زندگی

رمان قندی‌گل | م.صالحی 

رمان نوایند | ماهی

3/5 - (4 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1864 روز پیش

بازدید :6247 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:پناه

نویسنده

نویسنده:مهشاد خواجویی

ژانر

موضوع:عاشقانه،اجتماعی

طراح

طراح:Lady Green

تعداد صفحات

تعداد صفحات:270



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 6 )


  1. تسنیم گفت:

    خیلی قشنگ بود
    ممنون نویسنده جان

  2. سعیده گفت:

    قلم خوب و پخته ای داشت
    موضوعش هم جالب بود
    ممنون

  3. زهرا گفت:

    دارم با خودم فکر میکنم چطور میشه چند خط جمله در کنار هم یه همچین رمان بی نظیری و خلق کنه، یه رمان کوتاه اما بی نهایت دلنشین، با قلم فوق العاده پیشرفته نویسنده عزیزی که معلومه با عشق کلمه به کلمه این رمان و نوشته. وقتی که خوندمش فهمیدم این رمان دست همه رمان هارو از پشت بسته، شخصیت پردازی های فوق العاده عالی مخصوصا شخصیت سامراد با عطر تلخش منو شیفته خودش کرد یا شخصیت اصلی پناه که بر خلاف بقیه رمان بدون تعریف کردن از خودش به دل نشست و دوست داشتنی بود، من احساس میکردم داستان واقعه و کاش فیلمش ساخته میشد. از نویسنده بی نهایت سپاسگذارم که با خلق همچین اثری منو عاشق کرد اما حیف که هرچی گشتم هیچ رمان دیگه ای به نویسندگی مهشاد خواجوی پیدا نکردم کاش بیشتر رمان بنویسید و یه تحول بزرگ بین رمان نویسا ایجاد کنید خیلی دوستتون دارم و ممنونتونم.

  4. شیلا گفت:

    وای فوق العاده بود این نویسنده چه کرد با دل ما😍اگه نخونیش عمرتو تباه کردی. مثل رمانای خارجی بود، من خیلی پناه و دوست داشتم چه دختر دوست داشتنی بود در کل خیلییی ممنون از نویسنده کاش بیشتر رمان بنویسین.

  5. Neko Asuna گفت:

    سلام خسته نباشید…من این رمان رو چهار سال پیش خوندم… اولین رمانی که خوندم این رمان بود…وقتیکه خوندمش مجذوبش شدم…نویسنده با عشق از کلمات استفاده میکرد و اونا رو به معجزه تبدیل میکرد…شخصیت پردازی این رمان عالی و بی نظیر بود مخصوصا من خودم عاشق شخصیت سامراد و مهیاد شدم…این رمان یه رمان عالی و فوق العاده زیبا بود…ممنون میشم لینک دانلود رمان رو بزارید آخه توی سایتای دیگه هرکاری میکنم دانلود نمیشه…
    با تشکر

افزودن نظر