fمقدمه:
دلنوشته برای قلب شکسته ام _ بیچاره… خودم را نمیگویم! با قلبم بودم! آنقدر گریه کرده است که دیگر صدایش در نمیآید تا جلوی ورود دیگران را بگیرد! حس میکند یک در گردان است که آنقدر میچرخد تا بشکند! و بعد از آنکه شکست، تکههایش را با دست های زخمیاش جمع میکند… کنار هم میگذارد و شکل میدهد…
خودش میداند که هزاران بار میشکند اما یک بار هم مثل سابق نمیشود.. اما میدانید چرا سعی میکند تکههایش را کنار هم بگذارد؟ چون قلب است و مهربان… میترسد اما اهمیت نمیدهد! گریه نمیکند چون میداند کسی نمیشنود و شجاع میشود چون امیدوار به این زندگی لعنتی است… چرا شروع به شکل دادن خود نمیکند؟
چون منتظر است یکی از افرادی که از درش وارد میشود، با خود چسب بیاورد تا تکههایش را کنار هم قرار دهد… و بشود کسی که مرهم او است! اما قلب من..!. دست از صبر کردن بردار… عجول بودن لازم نیست… تو که میدانی کسی نمیآید، پس چرا انتظار میکشی؟ و فقط خودت و من را داری…
دلنوشته برای قلب شکسته ام
قسمتی از دلنوشته:
میدانی قلبم؟
وقتی به کاری عادت کنم، دیگر برایم مهم نیست که انجامش میدهم یا نه!
نمیدانم این عادت از کی بر سرم افتاده است که، به همه چیز اهمیت ندهم.
تو به شکستن عادت داری، اما چرا هنوز هم اهمیت میدهی؟
چرا هنوز میتپی؟
چرا انقدر انتظار میکشی چسب بیاورند دلنوشته عاشقانه تا تویِ لعنتی مهربان گوشهای از وجودم کز کنی و بیصدا، بیآنکه بتپی تکههایت را بهم بچسبانی؟
شاید این همه له شدن زیر پای دیگران حقت باشد…
چون زیادی مهربانی و اهمیت میدهی..!
***
تا حالا گل رز را دیدهای قلبم؟
زیباست نه؟
خارهایش را چطور؟
حتما دیدهای!
پیشنهاد میشود
مجموعه دلنوشتههای مثلِ روح در تنم | ساناز رنجبر
مجموعه دلنوشتههای اجنبیِ مقیم تاریکی | مهدیه رحیمی