دانلود دلنوشته فانوس‌های این شهر خوابیده‌اند ⭐️

نگاهم را که لابه لای شهر می‌لغزانم جز سیاهی، تنها سیاهی نصیبم می‌شود! وفاداری سگان شهر افسانه شده است، انسان‌هایش که دیگر کشک! فانوس‌های کوچه‌های شهر خوابند و کسی دیگر نای ندارد فانوس‌های خاک خورده را روشن کند… دریغ از یک قاشق چایخوری نور! همه را جذام ماتم بلعیده است! دریغ از لبخندی گرم… دریغ از عشقی صاف…

دریغ از زندگی…

دریغ از زندگی!

راستی گفتم زندگی! خدا بیامرز شده‌ها که دیگر دریغ ندارند!

هی!

خدابیامرزدت زندگی!

***

خدابیامرزد انسان را،

موجود خوبی بود!

غذایش را می‌خورد، سرش در آخور خودش بود… .

شکم هر کسی را هم که می‌خواست بدرد قبلش یک ندایی می‌داد!

***

خدا بیامرزد زمین را!

سیاره بدی نبود

امّا نمی‌دانم چرا حماقت کرد و گفت بگویید آدم‌ها بیایند…

***

خدا بیامرزد ضحاک را،

لااقل انتهایش پشیمان شد!

این‌جا خون آدم‌ها را که می‌مکند… ،

انتهایش می‌روند کانادا.

 

دانلود دلنوشته فانوس‌های این شهر خوابیده‌اند

 

دانلود دلنوشته فانوس‌های این شهر خوابیده‌اند

 

 

خدا بیامرزد عاشقانه‌های باران را،

می‌بارید… .

باران را می‌گویم!

عاشقانه می‌بارید… .

نمی‌دانم چه بر سرش آمد!؟

شاید او هم دید دستان تهی مردمی را که بچه‌هایشان را به حراج می‌‌گذارند تا لااقل سقف نیم پاره‌ی بالای سر بقیه فرو نریزد!

شاید او هم دید خون گریه‌هایی را که مادر پسرکی می‌کرد که پسرک بیمارش را نه برای بیماری‌اش، بلکه برای طاعون فقر به دستان گورستان سپرد.

شاید او هم دید هزار چشمی که به تماشای پسرک بودند و در فکر اینکه زاویه ی عکاسیشان کجا باشد لایک‌هایش بیش‌تر است!

شاید او هم دید که حالا اسیدی می‌بارد… !

***

خدا بیامرزد کتاب را!

این را پدر پدربزرگم می‌گفت.

ظاهراً چیز خوبی در نسل آن‌ها بوده است… !

ما که ندیده‌ایم، امّا خدا بیامرزدش!

***

خواستم بگویم خدا بیامرزد مخترع پول را که ما را آتش زد و خودش رفت؛ دیدم نه،

همان خدا این یکی را نیامرزد بهتر است!

***

خدا بیامرزد دنیای واقعیت را!

بی‌غل و غش!

حالا امّا، دیگر معلوم نیست پشت هزار صورتک پر لبخندی که می‌فرستیم چند شب را اشک ریخته‌ایم… !

حالا گرگ‌ها گوسفند‌ها را که می‌درند، گوسفند‌ها پناهی ندارند چون چوپان‌ها خودشان در آغل‌ها را باز می‌کنند!

همه چیزمان مجازی شده!

لبخندمان،

درد و دلمان،

دوستی‌هایمان،

هی!

زندگی‌هایمان… .

***

خدا بیامرزد دل پاک را!

این یکی را می‌گذارم همین نیم خط هزار خط معنا باشد… !

***

خدا بیامرزد جمع‌های دورهمی را!

دور هم جمع بودند.

ذهنشان،

قلبشان،

فکرشان… .

نه این‌که مثل امروز‌هایمان هر کس در کنج خودش مترسک‌وار لبخند بر لب بزند؛

کنار هم بنشینند و فرسنگ‌ها فاصله داشته باشند!

 

 

دلنوشته های کاربران انجمن یک رمان:
5/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1254 روز پیش

بازدید :1156 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

دلنوشته فانوس‌های این شهر خوابیده‌اند

نویسنده

روناهی بازگیر

ژانر

تگ: منتخب

طراح

م. عبدالله زاده

تعداد صفحات

15

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر