دانلود رمان بالا پایین اعتماد ⭐️

خلاصه رمان:

دانلود رمان بالا پایین اعتماد در مورد دختری هست که عاشق پسر عموش هست ولی به خاطر بیماری فوت میکنه و یه پسری وارد زندگیش میشه که به شدت بد اخلاق و نظامی هست و سر قصه ای دختر نمی دونه که نظامی هست و میشه محافظ دختره داستان و کلی هم دیگه را میزنن و داستان جالبی هست توصیه میکنم حتما بخونید

به قد و قواره باشه که الان شما باید استاد ما باشی!

کثافت حاضرجواب! ظرف رو پرت کردم تو ظرف شویی و از آشپزخونه بیرون امدم که با آرشاویر رو به رو شدم

-سلام چته؟-هیچی

رفتم رو مبل نشستم و تی وی رو روشن کردم…هه فکر کرده کیه ؟قد منو مسخره میکنه!

شهاب اومد کنارم نشست-ظرف ها رو شستی -نه-چرا!؟

-از این محافظ خوشم نمیاد خونه که شما هستین بهتر نیست نباشه!؟ یا حداقل از اتاقش بیرون نیاد!؟

-بعله ،نرسیده باهاش لج کردی آره!؟ اخم کردم

-شهاب مگه من بچم اونطوری باهام حرف میزنی!؟

-ماهورا اون یکی از افراد این خونست تا وقتی که حد و حدود خودش رو بدونه احترامش واجبه، به غیر از این که محافظ مهمون خونه ی ما هم هست ما ۳ تا فقط شب ها خونه ایم پس باهاش کنار بیا، چیز زیادیه!؟

آروم نزدیک گوشش گفتم:-اگه شما نیستید بلایی سرم بیاره چی!؟

-ماهورا! اون محافظ تو هستش! مگه بهت نگفتم بهش اعتماد کن!

-من ازش خوشم نیومد یکی دیگه بگیر

شهاب اخم کرد

-با همین کنار میای حرفی هم نزن

دانلود رمان بالا پایین اعتماد

دانلود رمان بالا پایین اعتماد

 

 

-ماهورا ازت خواهش میکنم باهاش کنار بیا کلی گشتم تا با استاندارد های خودم کسی رو پیدا کنم! خیلی رو مخمه باز بخوام بگردم

سرمو به نشونه ی تاکید تکون دادم و واسه نشوندنش سرجاش یه نقشه دیگه کشیدم

صدای نیما اومد-شام حاضره   یعنی پخت!؟

آرشام و آرشاویر هم اومدن و همگی سر میز نشستیم…

شهاب زیاد از حد با نیما صمیمی حرف میزدن و نیما هم دیگه مثل قبل باهاشون رسمی حرف نمیزد! رمان عاشقانه  یه کم برام عجیب بود که شهاب با اون همه اخلاقای غیرتیش انقدر تاکید داره این محافظ عوضی کنارم باشه!

مشغول خوردن بودم اما انقدر حرف میزدن از سیاست تا اقتصاد و زندگی که یهو عصبی شدم قاشق رو تو ظرف پرت کردم

-میشه بس کنید!؟ دیوونه شدم! شبیه زن های تو کوچه اید!

خواستم ول کنم میز رو برم که صدای جدی شهاب به گوشم رسید

-ماهورا ظرف هایی که نشستی رو میشوری بعد میری

آرشام – فردا دوستم میاد همه راحت میشیم

آرشاویر – ببینم به آشپزی نیما میرسه یا نه آرشام سر انگشت هاش رو بوسید

-یه غذاهایی میپزه که هوش از سرتون بره

چون دوست نداشتم حرف شهاب رو بندازم زمین رفتم سر سینک تا شروع کنم…

هر کی غذاش تموم میشد می اومد ظرف رو قرار میداد تو ظرف شویی و می رفت… نامردا! حتی تعارف هم نمیزدن

آخرین نفر نیما بود که اومد کنارم ایستاد و شروع کرد به آب کشیدن ظرف ها!با اخم گفتم:

-برو بیرون نمیخواد کمک کنی

-من محافظ شمام هر جا شما برید میرم

شهاب اومد تو آشپزخونه و چون نمی خواستم ببینه با نیما در حال بحثم سکوت کردم

-نیما این دیگه از وظایف محافظ بودن نیستا

نیما-مشکلی نیست کمک کردن رو دوست دارم

-ممنون، ماهورا من میرم اتاق کارم، کارت تموم شد یه چایی بذار بده نیما بیاره تو اتاقم، کارش دارم

 

رمان های توصیه شده:

رمان جادوگر زمستانی | کار گروهی

رمان وزن آسمان ما | فاطمه حمید

دانلود رمان نقاش مزاحم جلد سوم

دانلود رمان نم شب (جلد دوم)

رمان کافه ژپتو

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :REZA_M در 997 روز پیش

بازدید :9037 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

بالا پایین اعتماد

نویسنده

راضیه خیرآبادی

ژانر

عاشقانه،کل کلی

طراح

ستاره سیاه

تعداد صفحات

670

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 5 )


  1. ترلان گفت:

    خوب بود

  2. kimiya گفت:

    زیبا بود و دوست داشتنی نیما شخصیت فوق دوست داشتنی داشت که سرکشی های ماهورا رو خوب سرکوب میکرد به نظرم حتی ارزش چند بار خوندن رو هم داره و ایول به راضیه ی عزیز قلمت مانا

  3. نویسنده گفت:

    موضوع جالبی داشت و میشه گفت تکراری نبود ، ارزش خوندن رو داشت رفته رفته قلم نویسنده پخته تر و روان تر میشد و باعث جذب خواننده . رمان جالب و دوست داشتنی بود
    و افرین به نویسنده عزیز
    امیدوارم رمان‌های بعدیتون رو هم به زیبایی همین رمان باشه
    همیشه موفق باشین 💜

  4. نویسنده گفت:

    زیبا بود و داستان جدیدی داشت
    کم کم قلم نویسنده بهتر شده و باعث جذب خواننده
    موفق باشین

  5. شیما گفت:

    موضوع خوب بود اما قلم نویسنده پختگی نداشت
    ضد و نقیض داشت🙄
    امیدوارم کارای بعدی بهتر بشه

افزودن نظر