دانلود رمان بی محابا ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان بی محابا نور خوشید فقط یه نقابه رو سیاهی آسمون… دنیا جای ترسناکیه که بستر پرورش روح‌های تاریکه! بی‌محابا داستان کسانیه که از عاقبت فرو رفتن در تاریکی نمی‌ترسن و ترجیح میدن زندگیشون و بر پایهٔ ویرانی بسازن.گاهی زیباترین سینه تاریک‌ترین قلب و در برمی‌گیره و زیباترین قلب اسیر تاریک‌ترین سیاهی میشه.رها دکتر سرخوش و بی‌پرواییه که بر حسب اتفاق زندگی یه آدم خطرناک و نجات میده و برای زنده نگه داشتن احساسش‌، دنیا رو توی خطر وجود یه مرد بد می‌اندازه و تاوان این خطا رو با ویران شدن زندگی خودش و خیلیای دیگه پس میده… از زندگی سادهٔ خودش دست می‌کشه و وارد بازی خطرناکی میشه که نمی‌تونه پایانش و با روشنایی تضمین کنه…

هم‌زمان با زدن این حرف، پردهٔ اشکی‌ای که جلوی چشم‌هام رو گرفته بود محکم‌تر و بی‌رحمانه‌تر دیدم رو تار کرد.

نمی‌دونم از کجا شروع کنم اما احساس می‌کنم به یه جایی رسیدم که هیچ‌جا نیست، انگار به همراه چیزهایی که از دست دادم، رفتم و اصلا وجود ندارم…

نمی‌تونم خط شروعم و ببینم یا اینکه خط پایانم رو حدس بزنم؛ اما هر روز و هر دقیقه و هر ثانیه و حتی الان خیلی درد می‌کشم.

خانم مهرپرور…

اجازه ندادم حرفش رو تموم کنه و در حالی که به سختی جلوی اشک‌هام رو می‌گرفتم، انگشتم رو به علامت سکوت بالا گرفتم.

قرار شد من حرف بزنم.

دانلود رمان بی محابا

دانلود رمان بی محابا

 

دستم رو ناامیدانه و نوازش‌وار روی صورتم کشیدم و با بغض سنگینی که توی گلوم بود، ادامه دادم: من مسیر اشتباهی رو به اشتباه طی کردم و بدجور زمین خوردم.

با یادآوری چیزی بین اشک‌هام لبخند زدم و این‌بتر مستقیم به عمق چشم‌های سوزانش نگاه کردم.

تا چند سال پیش من یه آدم دیگه بودم.

هر هفته رژیم می‌گرفتم و به فکر سالاد کردن خیار روی پوستم بودم،رمان طنز بعضی شب‌ها تا دیروقت اضافه‌کاری می‌کردم و سر ماه با حقوقم مانتوهای گرون قیمت می‌خریدم؛ دنبال یه مرد خوشتیپ و پولدار می‌گشتم تا باهاش ازدواج کنم.

در حالی‌که اشک‌هام و پاک می‌کردم، لبخندم و با حالتی تلخ وسعت بخشدم.

هر شب سرم به بالش نرسیده خوابم می‌برد، انقدر الکی خوش بودم و می‌خندیدم که عضلات صورتم درد می‌گرفت، اصلا گریه نمی‌کردم.

بعد از اتمام این قسمت از حرفم، لبخندم به خندهٔ هیستریکی تبدیل شد.

ولی الان شبا تا صبح بیدارم، انقدر گریه می‌کنم که چشم‌هام درد می‌گیره، یه نگاهی به قیافم بنداز!خیلی وقته موهام و رنگ نکردم، از آخرین باری که آرایش کردم و لباس‌های مرتب پوشیدم پنج سال می‌گذره… کلی پول دارم اما هیچ لذتی ازشون نمی‌برم.

به دستش که به سمتم دراز شده بود و چند تا دستمال و روبروم گرفته بود، نگاه کردم.

خیلی وقته هیچ‌کس دست کمک به سمتم دراز نکرده؛ خیلی وقته هیچ‌کس به حرف‌هام گوش نداده.

صدای مهربونش با تناژ آرومی توی گوشم نواخته شد.

چند دقیقه استراحت کن بعد ادامه میدیم.

دستمال و از دستش گرفتم و روی اشک‌هام کشیدم، انقدر محکم و بی‌رحمانه که پوست صورتم شروع به سوختن کرد.

 

پیشنهاد می‌شود

رمان عزل از آفاق | دینا ذاکر سهیلی

رمان غزل‌های مدهوش | آرزو توکلی 

دانلود رمان تنگی بلورین برای ماهی

دانلود رمان مارول

رمان مرا فریاد کن

امتیاز شما به این رمان

منتشر شده توسط :REZA_M در 787 روز پیش

بازدید :9838 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

بی محابا

نویسنده

Fatemeh.destroyer

ژانر

عاشقانه/پلیسی

طراح

فاخته

تعداد صفحات

950

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 8 )


  1. زهرا گفت:

    سلام
    فقط میتونم بگم خیلی زیبا بود یه عاشقانه ی فوق خاص👌🏻

  2. یاقیش گفت:

    یه رمانی که ادمو جذب میکرد که هی بیشترو بیشتر بخونی و غرق شی توش
    یه داستان متفاوت با یه پایان متفاوت زیبا🥺😍

  3. Shima گفت:

    تا صفحه ۱۰۰ خوندم دیگه نتونستم ادامه بدم
    اصلا جذاب نبود
    خدا قوت امیدوارم رمان های بعدی بهتر باشه

  4. هستی گفت:

    رمانی بود که آدم رو تو خودش غرق میکنه از اول که شروع کردم به خوندنش یه حس غم رو بهم داد ولی پایان درست و حقیقی بود‌ مرسی از قلم زیبات🌹

  5. ‌. گفت:

    خیلیییییییی خوبببب بوددددددد

  6. Fatii گفت:

    یکی از بهترین رمان هایی بود که تا به حال خواندیم

  7. fatemeh گفت:

    عااالی بود به معنای واقعی😍یکی از متفاوت ترین رمان هایی بود که خونده بودم و حس غم و ناراحتی رمانو خیلی دوسش داشتم. حس خالصی از دوست داشتن و ترس و شجاعت و نامردی و وفاداری و کلی حس های متضادی که در کنار هم رمان رو شکل دادن. شخصیت ها درست تفصیر شده بودند و احساسات کاملا قابل درک بودن ولی نمیشد قضاوتشون کرد و گفت که سرانجام رمان حقشون بود یا نه .😢
    خطر اسپویل شاید💥تنها جایی که شاید میشه گفت کمی باهاش ارتباط نشد بگیرم، قضیه قاتل شدن رها و برگشت کول که کمکل به ماجرا نداشت و احساسات گنگ شایان در آخر و آرمان به رها بود و اینکه مکان ها دقیق توضیح داده نشند تا تصویر سازی دقیق تری داشته باشیم

  8. Arta گفت:

    فوق‌العاااااده بود.قلم و محتوای عالی داشت..
    کلی گریه کردم باهاش ولی بعد از بیشتر از ۵سال رمان خوندن میتونم به جرات بگم ارزش خوندن داشت🙂

افزودن نظر