دانلود رمان تانیا ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان تانیا با بدبختی چشمام رو باز کردم و روی تخت نشستم. خب سپیده بگو چی‌شده؟ مهمون داری. کی هست؟  باید خودت ببینی. باشه تو رو برو من حاضر می‌شم می‌آم.سپیده که رفت منم به سرویس بهداشتی رفتم و پس از کارهای مربوطه از سرویس اتاق خارج شدم.

لباس خوابم رو با یه سارافون آبی عوض کردم، موهام رو با عجله شونه زدم و از اتاقم بیرون رفتم تا بفهمم این مهمون کی هست.

به سمت پله‌ها رفتم، پایین رفتن از این پله‌ها واقعا کار وقت گیریه و آدم رو اذیت می‌کنه، باید حتما به بابا بگم یه فکر درست و حسابی بکنه.

– عمه.

– صدبار گفتم به من نگو عمه، احساس پیری می‌کنم.

سپیده با حرص گفت:

– باشه بابا، حالا بیا این رو ببین.

پشت سر سپیده راه افتادم، با چیزی که دیدم واقعا تعجب کردم.

یه دختر بچه خیلی خوشگل روی مبل نشسته بود!

– سپیده این دختر کیه؟

– من داشتم درس می‌خوندم دیدم در رو زدن، وقتی در رو باز کردم این بچه با ساکش پشت در بود.

– کسی همراش نبود؟

– نه کسی رو ندیدم.

– یعنی یکی این بچه رو آورده پشت در خونه ما و گذاشته رفته؟

– آره دیگه.

– وایسا ببینم پس این نگهبان‌ها اینجا کارشون چیه؟!

– وآی عمه من مدرسه‌ام دیر شد خداحافظ.

کیفش رو برداشت و سریع از خونه رفت بیرون.

منم موبایلم رو برداشتم به محمد یکی از نگهبان‌ها زنگ زدم  رمان جدید بیاد بگه داستان این بچه چیه.

– سپیده؟

سپیده با دلخوری گفت:

– بله پریا؟

دانلود رمان تانیا

دانلود رمان تانیا

 

– عزیز دلم من برای خودت می‌گم این‌همه کنجکاوی اصلا خوب نیست، و یه روز یه کار دستت میده.

سپیده با غرغر باشه‌ای گفت.

– بعد از این‌که غذا خوردیم صحبت می‌کنیم.

– باشه.

بعد از خوردن غذاهامون به سمت اتاق من رفتیم. واقعا نمی‌دونستم رمان عاشقانه  باید بهش بگم که تانیا دختر من هست یا نه‌؟

– پریا تعریف کن، این دختر کیه؟ اینجا چی‌کار می‌کنه؟

– سپیده این دختر اسمش تانیاست و قراره یه مدت اینجا زندگی کنه.

– چرا؟ این دختر کیه؟

– شاید اینا رو یه روز فهمیدی ولی الان وقتش نیست.

سپیده با دلخوری گفت:

– باشه نگو، اصلا مهم نیست.

– سپیده، ناراحت نباش لطفا.

– ناراحت نیستم.

این ‌رو گفت و از اتاقم بیرون رفت.

فکرم به سمت شش‌سال پیش پر کشید.

فلش بک

– خانم سرمدی.

برگشتم که با امیر رو به‌رو شدم.

– چیزی شده آقای رفیعی؟

دفتری از تو کیفش در آورد و به سمتم گرفت.

– این دفتر شماست، توی کلاس جا گذاشته بودید.

دفتر رو ازش گرفتم و تشکر کردم.

– پریا!

– جانم مریم؟

– برای عروسیت کی بریم خرید؟ دل خوشتیپ‌ترین و خرخون‌ترین پسر دانشگاه پیشت گیره.

– باز چرت گفتی.

– مامی

با صدای تانیا به خودم اومدم و از اتاقم بیرون رفتم.

پشت‌در اتاقم ایستاده بود.

– جانم مامی؟

– من گرسنمه.

– باشه عزیزم

تانیا رو به سرویس بهداشتی بردم و برای این‌که کسل نباشه، صورتش رو شستم.

به آشپزخونه رفتم.

زینب خانم و بقیه خدمتکارها با تعجب نگاهم می‌کردن، البته حق هم دارن، تانیا رو که تا حالا ندیده بودن.

– برای تانیا غذا رو گرم کنید.

 

پیشنهاد می شود

دانلود رمان سپیده عشق

رمان بازی بی پایان | nazy.80

رمان مثل روز روشنه | aisan133 

رمان اسارت مکافات | دیلان شریفی 

3.2/5 - (4 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1938 روز پیش

بازدید :4890 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:تانیا

نویسنده

نویسنده:فاطمه رحمت زاده

ژانر

موضوع: عاشقانه،خانوادگی

طراح

طراح:PARISA_R

تعداد صفحات

تعداد صفحات:100

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 1 )


  1. ماهرخ گفت:

    خوب بود

افزودن نظر