دانلود رمان تمنای گرگ ⭐️

خلاصه:

دانلود رمان تمنای گرگ صدا، صدای زوزه‌ی گرگ است؛ آن هم در نیمه‌شبی پاییزی و بارانی… می‌گویند گرگ‌ها احساس ندارند، می‌گویند گرگ را از هر طرف که بخوانی، همان گرگ است… مثل درد… می‌گویند توبه گرگ مرگ است… می‌گویند گرگ‌ها فقط دریدن را می‌دانند؛پس زوزه‌های پر تمنایشان کدام احساسِ پنهان را فریاد می‌زند!؟

چه کسی می‌فهد راز مدفون در نوحه‌ی سوزناک شبانگاهیشان را!؟

گاهی می‌شود مردانه لباس گرگ به تن کرد و به دل جنگل زد…

جنگید و جنگید تا آخرین نفس… مرگ را پذیرفت اما گردن به قلاده نداد. شاید باید گرگ‌ها را شناخت

… همان‌ها که سنگ صبورشان، آسمان است.به نام او…

نمی‌فهمید دارند به کجا می‌روند. دردی که منشأ آن بازویش بود ،

به مغز سرش می‌رسید و تیر می‌کشید. دردش زیاد بود اما تحمل او هم کم نبود.

کم نکشیده بود از آن دردهایی که دلش را که هیچ، دنیایش را به درد می‌آورد.

چشم‌هایش را با تکه‌ای پارچه بسته بودند و جایی را نمی‌دید. مرد هیکلی که

او را به‌ زور سوار ماشین کرده بود ، کنار خودش حس می‌کرد. رمان پلیسی مردی که می‌توانست

رسما نامش را غول تشن بگذارد!

ترس در جانش لانه کرده بود و دم و بازدمش را مشکل می‌کرد. کجا می‌رفتند!؟

چرا او را می‌بردند!؟ با درماندگی در دل نالید:

دانلود رمان تمنای گرگ

دانلود رمان تمنای گرگ

 

« کاش به بابا التماس کرده بودم که منم با خودش ببره… کاش بودی مامان،

کاش نمی‌رفتی… چاووش…رمان عاشقانه کاشکی پیشم بودی»

دوباره تمام آن روزهای شوم، پشت پلک‌هایش قد علم کرد. انگار رژه بود،

رژه‌ی بدبختی‌هایش… تنهایی‌هایش…

روزی که از پشت خط‌های مخابرات به مادرش التماس کرد… روزهایی که از روشنایی سپیده

تا تاریکی شب را، در آن خانه‌ی پانصد متری سر می‌کرد… روزی که پشت

سر جنازه‌ی چاووش ضجه می‌زد… داد می‌کشید.

چقدر تنها و بی‌کس مانده بود. چقدر زود بزرگ شده بود. زود وارد بازی کسانی شده بود،

که احساس آدم‌ها که هیچ؛ جانشان هم برایشان بی‌ارزش بود. آدم‌های خودخواه و

مقام‌پرستی که فقط خودشان را می‌دیدند و میزشان را… مقام و دارایی‌شان را…

زود بود. برای او و سن و سال کمش، خیلی زود بود.

بالاخره ماشین ایستاد. صدای بوق به گوشش رسید و باز حرکت کرد.

اما بعد از چند لحظه، دوباره ایستاد و ماشین خاموش شد. باز ترس در

دلش غوغا کرد و قلبش بی‌محابا به سینه‌اش ‌کوبید. صدای در

ماشین و بعد صدای خشن مردی که تنش را لرزاند:

– چشم‌هاش‌ رو باز کن، بعد پیاده‌اش کن.

در چشم برهم زدنی، پارچه از روی چشمانش برداشته شد

و نور به چشمانش خورد. ابرو درهم کشید و دستانش را به چشمانش رساند.

پلک‌هایش را روی هم فشرد و کم کم، دست‌هایش را کنار برد و به روبه‌رویش خیره شد.

با دیدن تصویر روبه‌رویش ماتِ آن تضادِ چشم‌گیر ماند. یک ساختمان دو طبقه،

با نمایی از سنگ مرمر سیاه؛ و سرسبزی درختان اطراف خانه.

شکل و ظاهر آن مکان، آشوبی در دلش به پا کرد. باز سوالش در هزار توی مغزش پیچید:

« من اینجا چیکار می‌کنم؟»

_ پیاده شو.

با شنیدن صدای زبر و خشن مرد، دست از لجبازی برداشت

و از ماشین پیاده شد. به دور و اطرافش نگاهی انداخت؛ اما جز درخت

چیزی ندید؛ و تک راهِ سنگ فرش شده‌ای که ماشین را به خانه می‌رساند. شبیه فیلم‌های تخیلی بود. یک باغ سرسبز و یک

پیشنهاد میشود

دانلود رمان عشق استخری

رمان در پس یک پایان | روشنک.ا

رمان درد دیرینه ی عشق | Dnya20

رمان خل و چل ها هم عاشق میشوند | Arshido.ABB

4.4/5 - (5 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1987 روز پیش

بازدید :8163 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:تمنای گرگ

نویسنده

نویسنده:محیا(فاطمه مقبولی)

ژانر

موضوع:عاشقانه، اجتماعی،پلیسی

طراح

طراح:braveays

تعداد صفحات

تعداد صفحات:400



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 9 )


  1. زهرا گفت:

    سلام.دست نویسنده واقعا درد نکنه.رمانی بسیار عالی و جذاب بود.قلم نویسنده خیلی خوب بود و خواننده رو به خواندن بقیه رمان مشتاق میکرد.واقعا از خواندن این رمان لذت بردم.توصیه میکنم حتما بخونین

  2. شهاب گفت:

    رمان فوق العاده اى بود. از خوندنش واقعا لذت بردم. قلم خیلی عالى داشت. سپاس از این رمان عالى

  3. M گفت:

    واقعا که از خوندش لذت بردم

  4. تکتم گفت:

    رمانش پایان بسیااااااار تلخی بدی داشت میتونست خیلی بهتر باشه از این که وقت گذاشتم خوندمش پشیمونم خیلییی بد تمونش کرد

  5. Lina گفت:

    خیییلییی رمان خوب و قوی ای بود
    واقعا دیت نویسندش درد نکنه لذت بردم
    ایده ی اولیه ی داستانش خیلی خوب بود ولی خب از یه جایی به بعد داستان پردازیش وارد مود کلیشه ای همیشگی شد…ولی در کل رمان خیلی خوبی بود و قلم قوی و روونی داشت..یه مقدار زیادی ادبی بود و توصیفات داشت که خب گاهی توصیف زیادش منو از جریان دور میکرد ولی بازم اثر ادبی محشری بود.
    پایانشم خوب بود اتفاقا..ینی پایان تلخ و بدی ب گفته ی اون دوست عزیز نداشت و اتفاقا پایانش خوب و خوش بود.
    فقط مشکلی ک داشتم این بود که یهو از سوم شخص میرفت به اول شخص یا از اول شخص میرفت به سوم شخص و یا مثلا یهو از اول شخص مونث میرفت به اول شخص مذکر و یا بلعکس و خب باعث گیجی و ابهام میشد…از روی حرفا ادم متوجه میشه که چی ب چیه ولی خب هیچ ترتیب و نظمی و یا حتی نشونه ای نداشت که ما متوجه بشیم راوی عوض شده و برای چند لحظه توی متن سرگردان میشدم..
    در نهایت این رمانو پیشنهاد میکنم که خوندنش خالی از لطف نیست.
    با تشکر.

  6. Par@i گفت:

    رمان خوبیه ولی نویسنده بعضی جاها تو استفاده از آرایه ها زیاده روی کرده و همین باعث میشه خواننده چند بار برگرده و از اول شروع به خوندن کنه تا بفهمه که چی شده☺????

  7. Delbar گفت:

    رمان بسیار زیبایی بود. آدم واقعا احساس میکرد تو داستان غرق شده.گاهی اوقات به همراه داستان اشکام سرازیر میشد.بهتون پیشنهاد میکنم این رمان رو حتما بخوانید.در کنار بعضی از اشکالاتش که اگر رفع بشه بهتر هست، واقعا زیبا بود.

  8. S :) گفت:

    رمان قشنگی بود…قلم نویسنده و آرایه هایی ک ب کار برده بودن خیلی منو جذب کرد
    خیلی خوب رو محور داستان مانور داده شده بود و ب همه چیز ب اندازه کافی توجه شده بود
    توصیه میکنم بخونید
    نویسنده عزیز دست مریزاد

  9. نیلو گفت:

    به نظر ظاهرش ک خوب میاد می‌خوام بخونمش ولی نمی تونم با پی دی اف دان کنم 😐😔

افزودن نظر