دانلود رمان زیبای لعنتی ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان زیبای لعنتی  چراغ سبز شد و ماشینا حرکت کردن منم با چشم دنبال طعمه ی بعدیم میگشتم تا غروب فقط ۲۰ تومن تونستم به جیب بزنم شکمم داشت بدجور قار و قور میکرد رفتم سمت سوپر مارکت و یه کیک خریدم نباید پولمو الکی خرج میکردم در حال خوردن کیک سمت مقرم رفتم

خدا رو شکر یه جایی بودم که هیچکس مزاحمم نمیشد کارتن و بالشم رو که پشت جدولای خیابون زیر سنگا قایم کرده بودم کشیدم بیرون و رفتم تا بخوابم حسابی خسته بودم نمیدونم چجوری خوابم برد

، با احساس برخورد چیزی رو صورتم از خواب پریدم

با اینکه بارونو خیلی دوست داشتم اما اصلا خوشحال نبودم که بارون گرفته

اه بی خیال بابا کارتنم که خیس شده بود کیف و مانتومو برداشتم و زدم زیر بارون و تو خیابونای تهران شروع کردم به پرسه زدن مثه دیوونه ها قهقهه میزدم و میون قهقهه هام اشک میریختم خدایا من چرا انقدر بدبختم من کیم چرا سرنوشتم اینجوریه

خیابونا خلوت بودن فقط گه گداری یه ماشین از جلوم رد میشد رمان جدید و اونایی که توش بودن با ترحم و تاسف بهم نگاه مینداختن

دیگه هیچی برام مهم نیست من چیزی واسه از دست دادن ندارم ساعت ۷:۲۰ دقیقه صبحه بارون بند اومده

رفتم و با ۱۹ تومنی که داشتم فال و ادامس گرفتم و رفتم سر چهار راه واسه فروختنشون

خاله گلی چرا خیسی ؟

دانلود رمان زیبای لعنتی

دانلود رمان زیبای لعنتی

 

من – چیزی نیست عزیزم یکم آب بازی کردم مریم جون

مریم – خاله سیطونی کلدی

من -اره عزیزم یکم شیطونی کردم

مریم یه دختر یتیم ۷ ساله بود که سر چهار راه گل میفروخت

خیلی پاک و معصوم بود بخاطر همین فقط با اون گرم میگرفتم خیلیم باهوش بود

بعد گذشت یه ساعت احساس کردم تموم بدنم داغ شده سرم داشت گیج میرفت اما به روی خودم نیاوردم و رفتم سمت پورشه ای که صاحبش یه پسر خوش تیپ بود که ماشینشو زده بور کنار جاده داشت با تلفن حرف میزد

چند تا ضربه به شیشه زدم که شیشه رو داد پایین

بله بفرمایین

من – آقا فال میخری ؟

نه من هزار تا کار دارم وقت واسه این مسخره بازیا ندارم

من – آقا خواهش میکنم

گفتم نمیخوام

نمیدونم چی شد که یهو چشمام سیاهی رفت  رمان عاشقانه و دیگه هیچی نفهمیدم

چشمامو باز کردم رو تخت بیمارستان بودم

خدا کی منو اینجا آورده ؟

پول از کجا بیارم به اینا بدم

واییی خدا

داشتم عمه ی اون کسی که منو اورده بود بیمارستان رو مورد لطف قرار میدادم که در باز شد

پرستار -وای بهوش اومدی این شوهرت ما رو خل کرد از بس بگه خانومم بهوش اومد یا نه

داشتم از تعجب شاخ در میاوردم حتما سرم به سنگی چیزی خورده

من – ش…..شو…..شوهرم ؟؟؟؟

پرستار – اره خانومی بزار بهش بگم بیاد تو

تا جایی که من یادمه شوهر نداشتم پس این کیه ؟

در اتاق باز شد و یه پسر خوش قد و بالا رعنا و رشید اومد تو

چقد آشنا بود

 

پیشنهاد می‌شود

رمان محوطه‌ جریمه‌ شیدایی | زری مصلح

رمان گلسنگ‌ها نمی‌میرند | پونه.ب

دانلود رمان نهنگ ۵۲

دانلود رمان بهار سرد

رمان پنجره‌ی جنوبی ⭐️

3.8/5 - (72 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 907 روز پیش

بازدید :6475 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

زیبای لعنتی

نویسنده

متینا مهماندوست

ژانر

عاشقانه/اجتماعی

طراح

ستاره سیاره

تعداد صفحات

300

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر