دانلود رمان عشق تدریجی ⭐️

خلاصه رمان:

دانلود رمان عشق تدریجی عشق تدریجی داستان درباره یک دختره  دختر شیطون، با دوست دیگش   تو دانشگاه دعواش میشه و همین دعوای کوچیک،با شرطی که سر اون دختر می بنده،باعث اتفاقات خوب و بدی میشه که اتفاقات زیاد و پر از هیجان و البته عشق های زیادی رو برای خودش و اطرافیانش رقم میزنه و پای کسایی به داستان باز میشه که

آرمان نگاهش رو از تلویزیون گرفت و گفت:

 بچه برو بخواب، مگه فردا نباید بری؟؟

به تو چه ای نثارش کردم که گفت:رمان عشق تدریجی

 پرو شدیاااا،برو بچه برو بخواب که معلومه گیج خوابی!

راست می گفت، سری تکون دادم و رفتم از پله ها بالا.

راستی خودم رو معرفی نکردم،

من یه دختر شاد و خوش سرزبونم به اسم آرام به معنی سکون و آرامش

اما بر خلاف اسمم خیلییییی شرمممم!!

 یه داداش بزرگ تر از خودم دارم به اسم آرمان. هردوتامون با هم میترکونیم.

بابامون روی وضعیت تحصیلمون خیلی خیلی حساسه.

بخاطر همینم تو سن ۱۵ سالگی با خانواده مون رفتیم فرانسه.

تا من کنکورم رو دادم و خواستم سال اول دانشگاهم رو تو دانشگاه فرانسه بگذرونم

بخاطر کار بابام که شرکت داره مجبور شدیم بر گردیم اما بابام قبول نکرد و گفت خودش بر  

میگرده اما ما به زور راضیش کردیم باهاش بیایم.

در اتاقم رو باز کردم و رفتم تو اتاق.

دانلود رمان عشق تدریجی

 

دانلود رمان عشق تدریجی

 

 

دانلود رمان طنز خب داشتم می گفتم، بخاطر اینم که چن سالیه از وطن دور بودیم از هیچ کدوم از دوستامون خبر…

نچ نچ نچ نداریم. راستی من قراره برم دانشگاه اونم فردا،البته بعد یک هفته  

طاقت فرسااا

روی تخت دراز کشیدم و چشمام رو بستم.

و نمی دونستم چندتا اتفاق کوچک تو دانشگاه چه اتفاقاتی رو بیرون

دانشگاه برای من و اطرافیانم رقم می زنه…

دینگ،دینگ…دینگگگگگ،دییییینگ.

اااه بازم که این آلارم گوشی مزااحم.

اه،دیوونه شدممم. همون طور که تو خواب و بیداری بودم

آلارم گوشی رو قطع کردم و با چشم نیمه باز به ساعت گوشیم نگاه کردم.

۷و۲۵ دقیقه صبح،

بیخیال سرم رو زیر پتو کردم که یک دفعه یاد روز اول این دانشگاه…

افتادم و سریع از تخت دو نفره (خوشگلم) پایین اومدم

و با یه حرکت سریع تو دستشویی رفتم و بعد از

آب زدن به دست و روم خودم رو تو آیینه نگاه کردم.و یک دفعه زیر خنده زدم

و خودمو مسخره کردم.قیافم در حد لالیگا مسخره شده بود. چشمای هزار رنگم که توش هزار تا  

رنگ هست پف کرده بود و موهای خرمایی رنگم آشفته دورم ریخته شده بودو در کل سوووووژه بودم.

سریع از دستشویی بیرون اومدم و موهام رو شونه کردم.

توی کمد چشم می چرخوندم و دنبال یه مانتو خوشگل بودم

که هم تک باشه و دخترا باهام دوست بشن البته نه پسراااا.

چون منکه نمی تونم تو دانشگاه دوس نداشته باشم، میتونم؟    

همین جوری کلافه دنبال مانتو بودم که یک دفعه چشمم افتاد به،

عالی بود!!! مانتو صورتی مایل به گلبهی که آستین های سه ربع داشت

و پایین آستین و یقه اش پارچه پلنگی کار

شده بود و یه کم پایین تر از یقه اش دو تا گل بود که با زیپ درست می شد

و در کل عالیییی بود. بعد یک شلوار لی مشکی که تازه خریده بودم

3.5/5 - (4 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1789 روز پیش

بازدید :11755 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

نام رمان:عشق تدریجی

نویسنده

نویسنده:پریسا طاهری

ژانر

موضوع:طنز، عاشقانه،غمگین، پلیسی ،کل کلی

طراح

طراح:بهار قربانی

تعداد صفحات

تعداد صفحات:368

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 7 )


  1. آیدا گفت:

    سلام و خسته نباشید به نویسنده عزیز
    چند نکته را باید یاداور بشم:
    در دانشگاه همه مقنعه می پوشند کسی حق پوشیدن شال نداره
    ۲- استاد در روز اول چطوری فامیل امیری را می شناسه که بخواد صداش بزنه 🙂 از این گذشته گاهی ما در دانشگاه بعد از گذشت چندترم هم استاد فامیل ها را نمیشناخت و ….

    من فقط ۴ صفحه از رمان را خوندم و نتونستم ادامش بدم
    امیدوارم در کارهای بعدی پخته تر بنویسی
    موفق باشی

  2. Moaz17 گفت:

    متسفم اما بدون اینکه دانلودش کنم، قسمت اولش رو که گذاشته شده بود، خوندم جذاب نبود قلم نویسنده.

  3. bahar گفت:

    چند نکته . اولی اینکه شما کدوم دانشگاه رو دیدی که دانشجو هاش شال سرشون کنن و یا مانتو تنگ بپوشن یا آرایش غلیظ داشته باشن یا استاد دانشگاه روز اول نام خانوادگی دانشجو رو بدونه . دومین نکته رو باید بگم که اگه به قلم بسیار ضعیفی که داشتی کار نداشته باشیم اینطور که از وجناتت پیداست حتی به سن قانونی نرسیدی و اینطور درباره مسائلی که نباید مینویسی .
    در نکته آحر باید گفت که این سایت با انتشار همچین رمان هایی اعتبار خودشو پایین میاره . در مجموع خوندن این رمان تلف کردن وقته

  4. Fati گفت:

    رمان خوبی نبود دختر داستان همش از خودش تعریف می کرد

  5. mahkame گفت:

    قابل توجه به دوستانی که میگن دانستان خوب نیست
    باید عرض کنم که این رمان از ذهن نویسندس و اصلا واقیت نداره
    نویسنده عزیز رمانتون جالب بود خوشم اومد
    موفق باشین

  6. Adrian گفت:

    چشمای هزار رنگم؟؟؟؟که هزار تا رنگ توش هست؟؟؟
    چرا انقدر تخیلی فکر میکنین؟؟؟

  7. army گفت:

    این رمان چند تا نکته خوب داشت و چند تا هم نکته بد!!!!!
    اول این که از توصیفات درمورد زمان دانشگاه معلومه هنوز به سن ۱۸ سالگی نرسیدین……..
    دوم این که خیلییییییی پرش زمانی هاتون نامشخص بود
    و سوم این که یکم زیادی تخیلات توش به کار بردین
    و اما نکته های خوبش……….
    اول این که طنزش محشر بود.
    دوم این که غیر قابل پیش بینی بود.
    اگه نویسنده به پختگی کامل میرسید میدونست که ی چند تا ایراد داره…… تنها راه چاره هم این بود ک اول برای خودش بنویسه و بخونه تا متوجه ایراد هاش بشه و بعد داخل سایت میذاشت. ولی بازم داستان جوری بود که آدم بخواد تا ته بره و بخونتش. در کل قشنگ بود………. دستت درد نکنه گلم

افزودن نظر