رمان دختر اژدها

رمان دختر اژدها

 

رمان دختر اژدها

 

خلاصه:

رمان دختر اژدها از وقتی به دنیا آمدم با همه فرق داشتم.من استعداد تبدیل شدن به یک اژدها را داشتم و خیال می کردم این یک موهبت است اما، واقعیت متفاوت بود. این یک نفرین است. چراکه هر کس اژدها را می شناسد مرا طرد می کند و از من متنفر است و زندگیم را تنهایی و بی اعتمادی پر کرد.

پیشنهاد میشود

دانلود رمان اسارت نگاه

دانلود رمان فراموشی مادربزرگ

دانلود رمان دو راهی عشق و غرور اختصاصی یک رمان

نه، این یک موهبت نیست.
در تمام هفده سال عمرم فکر می کردم تنها من این استعداد را دارم. و فقط ماه و آسمان تاریک شب واقعا درکم می کردند.
این چیزی بود که فکر می کردم…حداقل، تا زمانی که ” او” را دیدم.
” آیا یک زن می تواند عشق را در دنیایی از طرد، جنگ و تنفر پیدا کند؟”

قسمت اول
-ملانی، می خواستم یه چیزی بهت بگم.
در حالی که خود را بیشتر به سـ*ـینه ی دوست پسرم می فشردم و رگه های خنده در صدایم مشخص بود پرسیدم:
-چی؟
او همیشه نوازش کردن را دوست داشت و من آماده ی نوازش شدن بودم.
-دوستت دارم.
سکوت کردم و در جمله اش غرق شدم. درد تمام قلبم را پر کرد. باید انجامش می دادم. هیچ راهی جز این نبود. باید می فهمیدم که واقعا مرا دوست دارد. امیدوار بودم. آنقدری قوی نبودم که یک رد شدن دیگر را تحمل کنم.
-ملانی؟ خوبی؟
زمزمه کردم:

دانلود رمان دختر اژدها
-با من بیا.چیزی هست که تو باید ببینی.
قلبم را برای بدترین چیزها آماده کردم. بی آن که منتظر جوابش بمانم، به کناره ی جنگل رفتم و منتظرش ایستادم.
او را به قسمت تاریکی از جنگل کشاندم و خیلی زود به یک مکان مسطح کوچک رسیدم. و در مرکز سکون و بی حرکتی آن مکان مسطح پرتویی از نور ماه بود. بهترین نور افشانی.
گفتم:
-اینجا منتظر بمون.
به راهم ادامه دادم. همانطور که به نور ماه نزدیک می شدم شروع کردم به باز کردن دکمه های بلوزم. داد زد:
-ه..هی، الان! اون کارو نکن!
صدایش با کمی وحشت پر شده بود.
فکر می کرد می خواهم کاری انجام بدهم!
بعد از فهمیدن این موضوع به این که چقدر پرت افتاده بود آرام خندیدم. به راه رفتن ادامه دادم، در نور قدم گذاشتم و لباس هایم را گوشه ای انداختم و به طرفش چرخیدم.
گفتم:
-قبل از اینکه نشونت بدم، باید بهم قول بدی که حتی یک کلمه به کسی حرفی نمی زنی.
به چشمانش خیره شدم و خیلی خوب این را به او فهماندم: ” من- جم- نمی خورم-مگر اینکه-تو-همون کاری رو-بکنی-که-من- می خوام.”
“جاش” جواب داد:
-قول می دم.
از صدایش مشخص بود کمی از اتفاقی که قرار بود بیافتد ترسیده.دقیقا همان واکنشی که همه در ابتدا بروز می دهند.
رضایت بخش بود، تغییر را شروع کردم.

پیشنهاد میشود

رمان ماهمه تنهاییم | اشکی

رمان عاشقانه‌ای برای هیچ | ROSHABANOO
رمان در پس یک پایان | روشنک.ا

منتشر شده توسط :REZA_M در 1955 روز پیش

بازدید :4064 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..


دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 1 )


  1. تپش گفت:

    چرا لینک پاک کردین من دوست داشت خواند

افزودن نظر