رمان سه کنج ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان سه کنج داستان متفاوت دختری جذاب که در شرایطی نامساعد اولین عشق زندگی خود که هفت سال پیش به دلیل مخالفت های خانواده ها از یکدیگر جدا شده بودند میبیند و یاداور گذشته میشود، شخصیت مرد داستان بینهایت عاشق و دلنشین ک پدری مستبد دارد و هفت سال پیش یکی از مانع های بزرگ رسیدن به معشوق خود پدرش بوده، حال بعد سالها دیداری دوباره شکل گرفته که شاید این بار هم به نتیجه دلخواه نرسد

صاف شدم و دست به صورتم کشیدم. نوشیدنی را یک نفس و یکجا سر کشیدم. چشمم داغ شد. نفسم پر و باز دلتنگ از رفتن ناگهانی پروانه بیرون آمد. به خودم حرکت دادم. با انگشت روی صفحه تیره ساعتم ضربه ایی زده و زمان را برای رسیدن به خانه سلمان، یک ساعت تخمین زدم. باید می جنبیدم. بعد از این همه دوری و بی خبری، نمی شد معطل کرد

کت از روی چوب لباسی گوشه اتاق تنم کردم. کیف دستی را هم با برگه های نیمه تمام، برداشته و از دفتر بیرون آمدم. سوال تکراری پروانه کجا بود زیر لبم تکرار شد تا برسم به پارکینگ مجتمع! اینکه بیاید و با جواب کجاست، حفره ی خالی نبودنش را پر کند.

رمان سه کنج

دانلود رمان

 

صدای اذان که پیچید و با تاریکی محض پارکینگ چشم از خاطرات دورم بستم. چشمی چراغ پارکینگ روشن شد و دزدگیر ماشین زده و نشستم. باید عجله می کردم

یک نشان از پروانه برایم بعد چند سال رسیده بود. خبری از خودش پر زده و به نشان پیدا شدن مادر پروانه، انگشتهایم را روی فرمان بهم قفل کردم. سمانه و سلمان هر دو منتظرم بودند. ماشین را جلوی ساختمان و کنار خیابان پارک کردم و از پله ها خودم را به طبقه ی دوم رساندم. سلمان سر پا و کنار در ایستاده بود

کیف از دستم گرفت و دست پشتم گذاشت و به محض پا گذاشتن در واحدشان، سمانه آویزان گردنم شد. قدش را تا گردنم کش داد. خم شدم و پیشانی اش را بوسیدم. سلمان ضربه ایی به کمرم زد و خندید که چرا جلوی چشم شوهرش این کار را می کنم! سمانه طبق انتظارم نگذاشت برسم. ذوق داشت. ذوق خبر از پروانه چشم های ریز و گردش را خیس کرده بود

موهای رنگ شده کوتاهش را پشت گوش سراند و لبهای لرزانش گفت: _بشین تا برات بگم! نشستم و بدون هیچ کلامی چشم به دهان سمانه، منتظر شدم. _فخری خانم میاد محل خونه عمه ..اونجا هم رو می بینن و برا بابای پروانه، ختم قران می گیرن تا دوست و آشنای محل بیان فاتحه خوانی. خدا بیامرزی زیر لبم گفتم و سلمان سینی چای روی میز کنار دستم گذاشت و قبل نشستن گفت:

مرد ساکتی بود. من ازش فقط صبح و ظهر و شب رفتن خونه تا مسجد و مغازه رو خاطرم مونده. جوابی به حرف سلمان ندادم و برگشتم از سمانه پرسیدم …

 

رمان پلیسی:

رمان دوست نداشتنت مبارک | میم پناه

رمان بی‌هویت | اِیوین الف

دانلود رمان مهتاب اندود

دانلود رمان تقصیر

رمان با ماهی ها غرق می شوم

منتشر شده توسط :REZA_M در 687 روز پیش

بازدید :821 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

رمان سه کنج

نویسنده

نصیبه رمضانی

ژانر

عاشقانه/اجتماعی



افزودن نظر