رمان گره کور ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان گره کور اثر فاطمه احمدی کوروش رادفر، کارخانه دار موفقی که به تازگی با ورشکستگی مواجه شده است، چند روز مانده به عروسی دخترش به طرز فجیعی به قتل می رسد، پس از مرگ او همراز با کمک وکیل پدرش به هر دری برای پیدا کردن قاتل می‌زند اما پس از حذف وکیل کارخانه، کارش بیش از پیش سخت می‌شود و …

چشمی گفت و پس از قطع تماس، ماشین را روشن کرد و سمت خانه راند. استودیو از خانه شان فاصله ی زیادی نداشت و باعث شد حدود پانزده دقیقه ی بعد جلوی خانه باشد. ریموت را زد و در بزرگ سفید رنگ به رویش باز شد. ماشین را در حیاط بزرگشان پارک کرد و پیاده شد. با باد پایزی سردی که وزید کمی در خودش جمع شد و دستانش را در جیب پالتویش فرو برد و قدم هایش را سرعت بخشید

وارد خانه شد و از موج گرمایی که به صورتش خورد حس خوبی گرفت و سلام بلندی گفت. مهرنوش با لبخندی جوابش را داد و گفت: خسته نباشی عزیزم. پدرش هم او را به لبخندی مهمان کرد و گفت: عالی بودی گل دخترم. میدونستم که این قدر خوب از پسش بر میای. خوشحال بود که هر دو اجرایش را شنیده بودند و از حامی بودن همیشگی شان به خودش می بالید

جلو رفت و هر دو را بوسید و مادرش گفت: برو لباست رو عوض کن که الاناست مهمونها برسند. سری تکان داد و به طرف پله های مارپیچ شان رفت و راه اتاقش را در پیش گرفت. پالتو و شالش را درآورد و داخل کمدش جای داد، نگاهش را میان لباسه ایش چرخاند و در نهایت نیز تونیک سفید رنگی به همراه شلوار جین آبی رنگی را انتخاب کرد و پوشید. نگاهی به آینه ی قدی رو به رویش انداخت و دستش سمت لوازم آرایش روی میزش رفت و آرایش کمرنگش را با حوصله تجدید کرد

رمان گره کور

دانلود رمان

 

با شنیدن صدای زنگ لبخندی بر لبش نشست و موهایش را باز کرد و از اول و مرتب دوباره پشت سرش بست. در نهایت نیز پس از رضایت از خوب بودن ظاهرش، از اتاق بیرون زد. پله های چوبی طولانی را پاین آمد و گام هایش را به طرف سالن برداشت. اما با دیدن هیراد که به تنهایی آمده بود متعجب شد. قرار بود که با خانواده‌اش بیاید

تعجبش را مخفی کرد و شانهای بالا انداخت. جلو رفت و سلام کرد. هیراد به احترامش ایستاد و با خوشرویی همیشگیاش جوابش را داد و دستش را به سویش دراز کرد. دستش را فشرد و به نشستن تعارفش کرد. خودش هم کنار مادرش جای گرفت و پس احوالپرسی کوتاهی پرسید: پس مامان و بابات چرا نیومدن؟ تنهایی چرا؟

پایش را روی پای دیگرش انداخت و پاسخ داد: بابام یه سفر یهویی واسش پیش اومد که مجبور شد بره، مامان منم که مجنونش رو تنها نمیذاره، باه‌اش رفت. رو به کوروش و مهرنوش اضافه کرد: البته گفتن که از طرفشون از شما عذرخواهی کنم که امشب نیومدن. کوروش با مهربانی جوابش را داد: نه پسرم، این چه حرفیه؟ کاره دیگه، پیش میاد. او هم سری تکان داد و نگاهی به همراز کرد و لبخند زد: تو چه طوری؟ کارا خوب پیش میره؟ با هیجان پرسید: اجرای منو شنیدی؟ متفکر گفت:

کدوم اجرا؟ … همین اجرایی که امشب داشتم دیگه. بهت که گفته بودم. لب گزید و با دلجویی گفت: ببخش عزیزم، فراموش کردم. شاید چیز مهمی به نظر نمیرسید اما اجرای زنده ی رادیویی اش آن هم در یک برنامه ی پر مخاطب که تازه به کار در آنجا مشغول شده بود و خودش هیجان زیادی برای آن داشت. همچنین توقع داشت او هم مثل پدرش با وجود آن همه مشغله و مادرش چنین چیزی را فراموش نکند …

 

رمان عاشقانه:

رمان صاحبدلان | سارا رحیمی تبار

رمان عطر بارون، بوی سیب | م. اسماعیلی 

دانلود رمان مهتاب اندود

دانلود رمان ب مثل بی وفا

دانلود رمان در کنار تو

منتشر شده توسط :REZA_M در 676 روز پیش

بازدید :1064 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

رمان گره کور

نویسنده

فاطمه احمدی

ژانر

عاشقانه



افزودن نظر