دانلود رمان بغض های هر شب من ⭐️

خلاصه رمان :
دانلود رمان عاشقانه این داستان درباره دختری از تبار غیرت و عشق به نام تووشیار که در سرزمین پدری زندگی میکنه و به خاطر کار پدرش به تهران میاد و با وجود عشقی که در دل داره دچار هیاهویی در اصارت و حضور این دختر همیشه برام هیجان آور بود ، بودنش تمام مشکلات و از یادم میبرد ؛ از دعوای شدید پدرم که اصل موضوع سر گوش دادن حرف های مهشید و مخفی کاری که تصمیم به انجامش داشتم و نشد و قسمتم کتک های پدرم شد ، که مصادف با هفته پیش بود ؛

تا حالا نه با اون ملاقاتی داشتم و نه خبری ازش که با ملاقات دوباره اش و لبخند همیشگیش تمامشو از یاد بردم اهسته نگاهی به بیرون در انداختم و با خیال راحت که هنوز پدرم فکر برگشتن به سرش نزده در و اروم بسته امو پشت سر مهشید راه افتادم همچین با ذوق از اتفاقایی که تو این چند روز افتاده بود ؛ برام صحبت میکرد

که دلم نمیخواست حتی در جواب حرف هاش حرفی بزنم و فقط برای تاییدشون سر تکون میدادم همون طور که روی مبل چوبی گوشه حیاط چاییشو قلپ قلپ سر میکشید از حرفای جدید جلسات هفتگیشون میگفت

– هفته پیش که اقا ت یهو سر رسید و نذاشت یواشکی بیای جلسه هفتگی رو ببینی ، حد اقل امروز بیا خیلی خوش میگذره انقدر ادم میاد که نگو

– -وای نه هنوز بدنم درد میکنه در ضمن اصلا دلم نمیخواد اقام دوباره عصبانی بشه

و همون طور اروم دستمو روی بازوم تکون میدادم نگاهی به سیاهی کمرنگ روی بازوم که از زیر استین بلیز دخترونه استین کوتاهم معلوم بود کردو ادامه داد

– وای اقات چی کارت کرده چطور دلش اومد دختر به این خوشگلی رو بزنه و چشمکی نثارم کرد

– برو گمشو ، مسخره ، اصلا تو همش دردسری نه دیگه با تو کار دارم ؛ نه دیگه میام یواشکی خونتون

دانلود رمان بغض های هر شب من

دانلود رمان بغض های هر شب من

 

دانلود رمان بغض های هر شب من چادرشو دورش جمع کرد و گفت : خب پس برم من دیگه مشتی نثار بازوش کردم و گفتم لوس نشو دیگه ، میترسم ، دیگه نمیخوام بیام خونتون همین که تو برام تعریف میکنی کافیه  باشه هر جور راحتی

صدای چرخیدن کلید توی در باعث تکون خوردن جفتمون شد حول کرده به سمت در رفتم و اهسته پرده گل گلی پشت درو کنار زدم ولی در باز نشد به سمت مهشید که چادرشو روی سرش کشیده بود و از زیر چادر ، چادرش رو توی دست مشت شده اش گرفته بود نگاه کردم مهشید به سمتم اومد با اشاره گفت

که در وباز کنم با باز شدن در نفسی از اسودگی کشیدم و بدون اینکه اجازه حرف زدن به محمد برادر مهشید که با قیافه لوده ای پشت در بود بدم با تشر به مهشید گفتم

-بیا بابا نترس داداش عاقلته زود باش برو تا بابام نیومده و تو داداشتو ندیده که این سری دیگه کار دستم میده

مهشید با حرکت سریعی از پشت پرده بیرون اومد و گوش محمد رو گرفت و بدون توجه به من گفت

– ده اخه پدر سوخته بی شرف تو ام از ما آتو گرفتی و منو میچزونی اگه دیگه تو درسات کمکت کردم.

محمد برادر کوچیک مهشید بود که تقریبا دو سال ازش کوچیکتر بود و همش در حال اذیت کردن هم بودن ، بدون توجه به من همون طور که گوش محمد و میکشید و به سمت خونشون که کنار خونه ما بود رفت و داخل خونه شد توی دلم دیوونه ای نثارش کردم که در و باز کرد و گفت

– خداحافظ تووشیار … در ضمن دیوونه ام خودتی

خنده ای کردم و در و بستم داخل خونه شدم و به سمت آشپز خانه رفتم و مشغول درست کردن غذای مورد علاقه پدرم شدم .

 

رمان های توصیه شده ما :

خلاصه رمان بده اسم تحویل بگیر

نحوه‌ی قرار دادن رمان در انجمن یک رمان

رمان باران عشق و غرور | zeynab227

رمان آخرین اَشوزُشت | مبینا قریشی

رمان بی‌شعوران | فاطمه پناهی

دانلود رمان می خوام دیوونه باشم

5/5 - (1 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1278 روز پیش

بازدید :6824 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

بغض های هر شب من

نویسنده

م.طباطبایی

ژانر

عاشقانه

طراح

BLACK.STAR

تعداد صفحات

230

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر