دانلود رمان دیونه بازی ⭐️

حلاصه:

دانلود رمان دیونه بازی اخم مصنوعی کرد و با حرص رفت تو آشپزخونه، فرصت خوبی بود با مهسان صحبت کنم! امروز بریم خرید لباس عروس و داماد! زیرلب طوری که انگاری داره با خودش حرف میزنه گفت:ایش، چه اعتماد به نفسی داماد! همچین میگه عروس و داماد انگاری واقعاً لیلی و مجنونیم؛ به قول مانیا گوریل خشک!

مونده بودم عصبی بشم یا بخندم! گوریل خشک! دیگه نباید بزارم با این

دوسته خل و چلش بگرده وگرنه وضعیت بدتر میشه القاب جدیدی می‌گیرم!

اوف از پا افتادم چقدر سخت پسند بود این دختر؛ متنفرم از خریدکردن فقط به خاطر مهسان اومدم!

ساعت تقریبا دوازده شب بود که رسیدم خونه، همه خواب بودن،

آروم آروم رفتم اتاقم بعد از تعویض لباس افتادم روی تختم ولی هر‌کاری کردم خواب نبرد!

پوفی کشیدم،از زیر بالشتم عکس مهسان رو در آوردم و خیرش شدم!

چشمای قشنگش از همون اول دلم رو زیر و رو کرد؛ یادش بخیر چقدر باهام لج بود!

همچین میگم یادش بخیر انگار الان باهام خیلی مهربونه و صمیمیه!

بلاخره چشمام کم‌ کم روی هم افتادن و من به‌ خواب رفتم.

نگاهش کردم و با حرص رو به استاد گفتم:نه، عمرا من قبول نمی‌کنم استاد!

استاد با خونسردی گفت: همینی که گفتم! حرفمم یک کلمه‌اس.

این یعنی خفه‌اشو مانیا، دیگم زر زر نکن!

پوفی کشیدم و رو به نیما گفتم:

دانلود رمان دیونه بازی

دانلود رمان دیونه بازی

 

حضرت آقا همش تقصیر شماست‌ها یک وقت به روت نیاری!

رمان عاشقانه تو بیرونش تحملش سخت بود چه برسه به اینکه بریم داخل یک خونه کار کنیم؛ اونوقت جنازمون از خونه میاد بیرون والا!

پوزخندی زد وگفت:

خانم رو باش! فکر کردی عاشق چشم ابروتم! اشتباه به عرضتون رسوندن؛

من منظورم تو یکی از همین کلاسا بود یا حداقل تو یک کارگاهی جایی نه اینکه تو یک خونه!

خداجون فقط موندم واسه چی این بشر رو خلق کردی؟ اصلا هدفت چی بود؟

با صدای کشداری گفتم:وای نه که من واست غش می‌کنم! از خداتم باشه

پسره چیز،خب می‌مردی جلو‌ی استاد منظورت رو می‌گفتی!

آخه فدات بشم چرا به من نگفتی برم بخرم عزیزم!

چپ چپ نگاهم کرد و گفت:

-پسره‌ی چشم سفید مگه من پیر شدم که تو بری خرید کنی! برو کنار برو اونور بچه.

با چشمای گرد شده به مامان نگاه کردم، حالا اگه بلند نمی‌شدم همچین‌ می‌زد له می‌شدم؛ والا! 

با پاش زد به پام و از کنارم رد شد تو همون حالت و گفت:

-برو با خواهرت بیرون یکم خرید کنه بچم، مثله چی هم به من زل نزن زود باش. 

ای بابا ده دقیقه است منتظر پایین وایستادم تا این دختره، مانیا بیاد بریم دنبال کارای پایان نامه‌امون!

عجب گیری افتادیما؛ آخه مهسان به اون خانمی و خوبی، اوف ای‌کاش یکم به این دختره شلخته یاد می‌داد! رفتم سمت در تا زنگ در رو بزنم که خودش اومد و با شادی گفت:

-سلام بریم دیگه!

خودش پر رو پر رو سوار ماشین شد و اصلا به نگاه‌های‌ پر از اخم من توجه نکرد، پام رو روی زمین کوبوندم و سوار ماشین شدم!

متعجب گفت:

عه جواب سلام واجبه فرزندم! ادب نداری، بی ادب!

 

شاید خواندن رمان زیر برای شما لذت بخش باشد:

 

3.9/5 - (12 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1558 روز پیش

بازدید :6451 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

دیونه بازی

نویسنده

بانوی احساس

ژانر

عاشقانه ، اجتماعی

طراح

ش.روح بخش

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. زینب خانم گفت:

    سلام به نویسنده عزیزم میدونم زحمت کشیدی این رمانو نوشتی اما عزیزم رمانت سر و ته نداشت. کلا در حال پرش بود من چند صفحه بیشتر نتونستم بخونم. اولا که دوستایی که از بچگی با هم بودن با یه پنهان کاری کوچیک بیخیال هم دیگه نمیشن که مهسان میترسید موضوع ازدواج شو به مانیا بگه. دوما اینکه نمیدونم اون قسمتای بخش و پلا جزو روند رمان بود یا نیاز به ویرایش داره اما باید بگم خیلی تو ذوق خواننده میزنه چون بینشون خیلی فاصله هست و خواننده دلزده میشه. و اینکه یه توصیه دوستانه نه تنها به شما بلکه به همه نویسنده های عزیز لطفا بعد از نوشتن رمانتون اونو یه دور بخونین تا حداقل زحمتی که کشیدین یه نتیجه ای داشته باشه.
    انشاالله در رمانای دیگت موفقتر باشی.

  2. هدا گفت:

    فوق العاده چرت و مزخرف بود حیف وقتی که پای این کتاب گذاشتم،
    دوست عزیز نویسنده خواهر سپهر که با نیما رابطه داشت چی شد؟
    وای چقدر عصبی شدم

افزودن نظر