دانلود رمان روز سرد ⭐️

خلاصه رمان :

دانلود رمان روز سرد به چشمای آبیش زل زدم و گفتم: نه… من فقط میخوام از یاد نبرم.چشم ازش برداشتم و به روبه روم نگاه کردم: میخوام هر روز یادم بیاد اون شبی رو که تو اون خونه تنها صبح کردم.نگار: اوووف… خب اینا ناراحتت میکنه.اصلا میخوای یادت بمونه که چی بشه؟ولش کن بره… اون الان معلوم نیست کجا داره کیو بدبخت میکنه.

بعد تو اینور اینجوری خودتو عذاب میدی.

نفس عمیق کشیدم و گفتم: ما هرر روز باید سر این موضوع بحث کنیم؟؟؟

نگار: دقیقا… من دیگه خسته شدم.

امروزم که اخراج شدیم… یه کار جدا از تو برای خودم پیدا میکنم که هر روز مجبور نشم به اون پنجره خیره شم.

چشمام رو تو حدقه چرخوندم و حرفی نزدم‌‌.

بالاخره رسیدیم خونه و سوار اسانسور شدیم… طبقه دوم رو زد.

_ چیکار میکنی نگار… ما که طبقه چهاریم.

دکمه چهار رو فشار داد و گفت: اووف هر دفعه باید اشتباه کنم.

هنوز به این خونه جدید عادت نکردم.

اسانسور یه بار رو طبقه دو و یه بار رو طبقه چهار وایساد و پیاده شدیم.

کلید رو تو در چرخوندم و بعد از نگار وارد خونه شدم… با دیدن کارتن ها و وسایلای داخل پذیرایی خستگیم بیشتر شد.

درو بستم و گفتم: امشب دیگه بیا تمومش کنیم…

نگار رو مبل راحتی که نامرتب وسط پذیرایی قرار داشت ولو شد و گفت: اخخ… نه امشب نه.

خیلی خستم.

مانتوم رو اویزون کردم به چوب لباسی و گفتم: الان سه روز خونه این شکلیه و هر شب همینو میگی.

برگشت سمتم و گفت: خب ما که دیگه فردا سر کار نمیریم.

صبح تمیز میکنیم.

_ نه.. پاشوو همین الان‌.

در حالی که بلند میشد پوفی کشید و گفت: باشه..

دانلود رمان روز سرد

دانلود رمان روز سرد

 

 

موهام رو بالای سرم شل و ول بستم و وارد اشپز خونه شدم… ظرفای دیشب هنوز تو سینک بود.

شیر اب رو باز کردم و شروع به شستنشون کردم.

نگار: ول کن اونارو بیا اول پذیرایی رو بچینیم بعد میشوری‌.

صداش رو از داخل پذیرایی می‌شنیدم لیوان رو برداشتم و گفتم: الان تموم میشه…

تو شروع کن.

با تموم شدن ظرفا دستام رو شستم و با لباسم خشکشون کردم.

رفتم تو پذیرایی و به نگار که نشسته بود و داشت با ناخنای پاش ور میرفت نگاه کردم و گفتم: باز که نشستی.

سرش رو بلند کرد و نگاه گذری بهم انداخت و گفت: بابا باز ناخنم رفته تو گوشتم…درد میکنه.

رفتم سمت مبل و گوشش رو گرفتم و گفتم: چند بار گفتم انقدر از ته نگیر..

بلند شد و دسته مبل رو گرفت و جابه جاش کردیم…

تا شب مشغول بودیم و پذیرایی رو کامل تمیز کردیم و چیدیم. رمان عاشقانه البته چیدم نگار هر دفعه به هر بهونه ای در میرفت و کارش میفتاد گردن من.

چشم از نگار برداشتم و در اتاق رو بستم.

بهش گفته بودم شیشه هارو تمیز کنه…ولی همونطور دستمال به دست رو تخت خوابش برده بود.

حقم داشت ساعت سه شب بود و از ساعت چهار درگیر خونه بودیم‌.

در خونه رو قفل کردم.

برقارو خاموش کردم.

وارد اتاق شدم و کنار نگار دراز کشیدم….تقریبا یه ساله که نگار رو میشناسم و باهم زندگی میکنیم.

این سومین خونه ایه که تو یه سال عوض کردیم..

نگار دختر خوبیه… فعلا که قابل اعتماد بوده و تونستم با اخلاقیاتش کنار بیام و باهاش سر کنم.

چشمای آبیش یکی از دلایلی که باعث میشه دوسش داشته باشم…

عجیب شبیه چشمای عمر.

آبی درست مثل مال اون…

برگشتم و به پهلو خوابیدم و به قیافه معصوم نگار تو خواب خیره شدم.

لبخند زدم… دهنش باز مونده بود و چشاش لوچ شده بود.

چشمام رو بستم و خودمو به خواب زدم تا خوابم ببره.

نگار: پاشووو…حوصلمم سر رفت.

بالش رو برداشتم و درحالی که چشمام بسته بود گذاشتم رو سرم و گفتم: اه خستم کردی هر پنج دقیقه یه بار میای اینجوری کنار گوشم داد میزنی‌..

نگار: خب پاشو دیگه… لنگه ظهره.

گوشه بالش رو دادم کنار و به اسمون نگاه کردم… روشن بود.

 

 

پیشنهاد می‌شود

رمان رهایی از قفس برای پرواز 

رمان آشوب شعله‌ها | روناهی بازگیر

دانلود رمان یغماگر

دانلود رمان توازن اقیانوسی

3.9/5 - (13 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 546 روز پیش

بازدید :1673 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

روز سرد

نویسنده

مرجان جانی​

ژانر

عاشقانه/اجتماعی

طراح

فاخته

تعداد صفحات

500

منبع

رمانکده

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



افزودن نظر