دانلود رمان کوتاه خاکستر شعله ققنوس ⭐️

خلاصه:

از درون به آتش کشیدی!‌ همچون موجودی مرموز واقف شدی بر روح و تن و وجود او؛‌ اویی که از تمام جان و روح عاشق تو بود‌ و تو ندیدی و دلیلش را هرگز نمی‌فهمی.‌ هرگز نمی‌فهمی تو او را آتش زدی با کلمات همچو شمشیرت،‌ هیچ‌وقت نفهمیدی چگونه ققنوس درونش را با تبر کشتن احساسات کشتی.‌ هرگز به درک آن واقف نمی‌گردی.‌ هرگز متوجه آتش گرفتن ققنوس درونش،‌ نخواهی شد و‌ این سرآغاز یک فرجام برای خاکستر شعله‌های یک ققنوس است.‌

برای گفتن خیلی از سخن‌ها

همیشه زود است،‌ خیلی زودتر از آن‌چه فکرش را بکنی!

برای گفتن خیلی از سخن‌های دیگر،‌ اما خیلی دیر است!‌

آن‌قدر دیر که ناگهان به خود می‌آیی و می‌بینی که دیگر نمی‌توانی عقربه‌های ساعت را به آن گذشته تلخ برگردانی.

نمی‌دانستم ساعت چند بود.‌ نمی‌دانستم الان چه وقت از روز است.‌ اصلاً مگر برای کسی مانند من، زمان و مکان مهم بود؟‌ منی که در یک لحظه، فقط یک لحظه تمام احساسات پاک وجودم را از دست دادم.‌ منی که قلبم برای شنیدن صدای نفس‌هایش دِگر تپش نمی‌گرفت، منی که د‌ِگر احساسی نداشتم تا برای آن چشمان عسلی روشنش به اوج و ژرفای خود برسد.‌ زیرا خودش نخواست، نخواست عاشقش بمانم، نخواست تا پایِ جان و تا هنگامی که نفس در سینه‌‌ای که از عشق وجود او می‌کشم بمانم.‌ نخواست تا آن لذتی که از نوازش موهای قهوه‌ای رنگش، در وجودم می‌پیچید را تا اَبد تجربه کنم.‌ خواست از شَرَم راحت شود. از شر نگاه عاشقانه‌ام، از شر صدای خنده‌هایم…‌ .

دانلود رمان کوتاه خاکستر شعله ققنوس

دانلود رمان کوتاه خاکستر شعله ققنوس

 

می‌خواست مرا رها کند و این کار را با کمال میل انجام داد. می‌دانید از کجا فهمیدم؟‌ انسان، هنگامی که عاشق شود خیلی خوب حس و حال معشوق خود را می‌فهمد.‌ چند روزی بود که به جای حرف‌های زیبای عاشقانه‌اش، صدای سرد و یخ بندانش در گوشم طنین انداز می‌شد و احساس گرم‌ِ عاشقانه‌ام را به یخ مبدّل می‌ساخت.‌ سخت بود…آسان نبود.‌ دو سال به پای او ماندم.‌ دو سال، روز و شب‌هایم با اسم «شَهراد» آغاز و پایان می‌شد.‌ دو سال بود که به آن حال و هوای عاشقانه عادت کرده بودم.‌ دو سال بود که روز‌هایم را با شنیدن صدایش آغاز می‌کردم.‌ آه‌!‌ چقدر سخت است که از آن حال و هوای لیلی‌وار در بیایی.‌ ای کاش از همان اولِ عشق می‌دانستی که این دوره لیلی و مجنون که آن‌‌قدر شیرین بود،‌ ممکن است ناگهان به تلخی بزند و کامت را زهر کند.‌ ای کاش می‌دانستم و می‌دانستم که در پس پرده این مجنون بازی‌ها، چه تلخی‌های زیادی پنهان است.‌ این تلخی‌های عشق، نمی‌دانم چرا به سراغم نیامد.‌ نیامد و نیامد… . تا این‌که یک چیزی بالاتر از این تلخی‌ها به سراغم آمد.‌ چیزی که از آن تلخی‌های ته قهوه نیز بدتر بود.‌ یا حتیٰ می‌شد گفت، چیزی که به سراغ من آمد،‌ بالاتر از رنگ سیاهی شب و سرنوشتم بود.‌ ای کاش تلخی‌های عشق به سراغم می‌آمد، نه سیاهی عشق!‌

آخر این دیگر چه جور بازی بود؟‌ من و شهراد تازه مرحلهٔ اول بازی بودیم.‌ بعدش ناگهان من به آخر بازی رسیدم.‌ آری،‌ من خودم تنها مراحل عاشقانه‌مان را پشت سر گذاشتم.‌‌ شهراد در همان میانهٔ راه،‌ نمی‌دانم چه شد که ناگهان قلب پُر محبتش،‌ تبدیل به یک سنگ بی‌احساس شد.‌ چشمان زیبایش که همیشه برق آن لذّت درونم را زیاد می‌کرد،‌ به چشمانی بی‌احساس و تاریک تبدیل شده بود.‌ لبخند‌های جذاب عاشقانه‌اش،‌‌ به لبخند‌هایی تبدیل شدند که انگار دارد به اجبار به روی من لبخند می‌زند!‌ یکهو چه شد؟‌ چه بلایی بر سر آن شهراد عاشق آمد؟‌ چه بر سر عاشقانه‌هایمان آمد؟‌ نفهمیدم چه شد که قول یک ساله‌اش تبدیل به یک جملهٔ

 

رمان های توصیه شده :

آموزش تایپ رمان در انجمن.

خلاصه رمان بگو اسم تحویل بگیر

دانلود رمان عروس فراری

دانلود رمان فرار از خواب

رمان کافه ژپتو

3.7/5 - (3 امتیاز)

منتشر شده توسط :REZA_M در 1086 روز پیش

بازدید :1712 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

رمان کوتاه خاکستر شعله ققنوس

نویسنده

fateme26

ژانر

عاشقانه

طراح

MaeDew

تعداد صفحات

70

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 2 )


  1. niyosha گفت:

    قلم این داستان این‌قدر دلنشین و احساسیه از همون اول مخاطب عاشقانه دوست رو به طرف خودش می‌کشونه، صحنه‌های عاشقانه خیلی قشنگ به تصویر کشیده شدن و شاید اوایل کلیشه به نظر بیاد ولی قلم نویسنده اون‌قدر غلیان احساسش زیباست که کلیشه چندان حس نمیشه
    موفق باشی♡

  2. راحله گفت:

    داستانِ کوتاهی که مملو از احساسه
    حس‌پردازی محشر و کلی حس همراهِ داستان عاشقانه است
    موفق باشی عزیزم

افزودن نظر