رمان زمزمه ی تپه های تنگستان

معرفی رمان:

رمان زمزمه ی تپه های تنگستان _ خانه‌ای در میان تپه‌هاست که نجواهایی، خوشبختی خانواده‌ای را به یغما می‌برد. گورهای تاریکش در دلِ خاطراتی فراموش شده مانده‌اند و آواهایش هیچ‌گاه به گوش نرسیده؛ اما هر گوشی را آزار می‌دهد. حامد، اسیر در دستانی سیاه، در پی رهایی به هر سویِ ‌امیدی چنگ می‌زند.

 

رمان زمزمه ی تپه های تنگستان

رمان زمزمه ی تپه های تنگستان

 

قسمتی از رمان:

باد سردی به آرامی می‌وزید و دستان بی‌حفاظم را کرخت می‌کرد. دست‌هایم بی‌اختیار روی سینه‌ی پهن مردانه‌ام چلیپا شد. نگاه متعجبم به ساختمان قدیمی‌ِ روبه‌رویم بود. سوتی زدم و بدون این‌که به پدرم که داشت با آن مردِ شلخته‌ی مسن حرف می‌زد، رمان تخیلی نگاه کنم، با خودم نجوا کردم:
– دقیقاً همو‌ن‌جوریه بی‌بی.
بی‌بی همین سه‌ ماه پیش فوت کرده بود. قبل از مرگش خیلی چیزها درمورد این‌جا و این تپه‌ها گفته بود. ساختمان را دقیقاً در دل تپه‌ها ساخته بودند، دیوارهایش آجرهای سرخ و نم‌دار بودند. اَبروهای کلفتِ سیاهم بالا پرید:
– عجب! اون ‌موقع‌ها آجر بود؟! فکر کردم شاید کاه‌گل باشه.
مرد قدکوتاه مقابل پدرم، شنید. رویش را گذرا و با پریشانی به خانه گرداند؛ اما سریع نگاهش را دزدید:
– خدا دانه، اینو همه‌طوری پیلدار بیدن و مین پیل به خوسیدن. خان اوموقعا بیدن. مو فَمستمُه کل قشونشون مین هه هونه بیدن و آجرَ اول هینو اُوُردن مین اینچا.
«خدا می‌دونه، این‌ها همه‌شون پولدار بودن و توی پول می‌خوابیدن. خانِ اون زمان بودن. من شنیدم همه‌ی طایفه‌شون تو این خونه بودن و آجر رو اول اینا اُوُردن این‌جا».
به زور جلوی خنده‌ام را گرفتم و به تبسمی محو میان لب‌های باریکم، بسنده کردم. بابا بازوی مرد را گرفت و کمی دورتر برد. بی‌توجه با قدم‌هایی کوتاه سمت ساختمان سه‌طبقه با طاق گردش رفتم. نور صبحگاهی مستقیم به پنجره‌های غول پیکرش می‌خورد.

 

 

پیشنهاد می‌شود

رمان آنمون | هاجر منتظر

رمان ومپایر خون آبی | سلنا کاساندان 

رمان سبز نیمه شب

رمان سمبل تاریکی جلد اول

 

2.7/5 - (700 امتیاز)

منتشر شده توسط :PARISA در 170 روز پیش

بازدید :2046 نمایش

این کتاب را به اشتراک بگذارید ..

نام رمان

زمزمه‌ی تپه‌های تنگستان

نویسنده

هاجر منتظر

ژانر

تخیلی / فانتزی

طراح

فاخته

تعداد صفحات

299

منبع

یک رمان

اندروید

دانلود فایل apk

پی دی اف

دانلود فایل pdf



دیدگاه خود را بنویسید . تعداد نظرات : ( 3 )


  1. دیاناس گفت:

    خیلی‌خیلی رمان زیبایی بود. بسی لذت بردم :))

  2. SETAREH گفت:

    خیلی زیباست… جلد دوم رو از دست ندید🌸

  3. نویس نده گفت:

    از اوناس ک ادمو تو خماری میذاره پس کی جلد بعدیش میاد

افزودن نظر