خلاصه:
دانلود رمان هدیه ی اجباری مبینا دختری مهربان و خوشقلب، در حوالی پیچوخم زندگیاش ناگهان خود را در درهی عمیقی از روزگار میبیند. او باید با مرگ دستوپنجه نرم کند و تنها یک راه برای فرار از این مهلکه برایش باقی مانده است
ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻰﻣﺎﻧﻰ؛
ﻳﮏ ﺭﻭﺯ…
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ…
ﻳﮏ ﺳﺎل…
ﻣﻬﻢ ﮐﻴﻔﻴﺖ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺍﺳﺖ.
ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﺩﺭ ﻳﮏ ﺭﻭﺯ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰﺩﻫﻨﺪ.
ﮔﺎﻫﻰ ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﻳﮏ ﻋﻤﺮ ﮐﻨﺎﺭﺕ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛
ﺍﻣﺎ ﺟﺰ ﺩﺭﺩ،
ﻫﻴﭻﭼﻴﺰ ﺑﺮﺍﻳﺖ ندارند
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻪ ﺭﻭﺣﺖ ﺭﺍ ﻣﻰﺧﺮﺍشند.
ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﻧﺎﺏ هستند
ﻭ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﻯ ﻧﺎﺏﺗﺮﻯ ﻫﺪﻳﻪ ﻣﻰﺩﻫﻨﺪ.
ﺍﻳﻦ ﺑﻌﻀﻰﻫﺎ ﻣﻬﻢ ﻧﻴﺴﺖ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﻤﺎﻧﻨﺪ؛
دانلود رمان هدیه ی اجباری
ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺯﻭﺩ ﺑﺮﻭﻧﺪ
ﻳﺎﺩﺷﺎﻥ و ﺣﺲ ﺧﻮﺏ ﺑﻮﺩﻧﺸﺎﻥ
ﺗﺎ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻫﺴﺖ
چی شده مبینا؟
هیچی. ببخشید بیدارت کردم! جعبهی قرصا از دستم افتاد.
چی شده؟ چرا دنبال قرص میگردی؟
چیزی نیست، یهکم دلم درد میکنه دنبال مسکن میگردم.
چرا قرص الکی میخوری؟ بیا بریم بیمارستان.
اوه مامان چرا بزرگش میکنی؟ چیز مهمی نیست، الان خوب میشم. قبلاً هم اینطوری شدم؛
با یه قرص خوب میشه.
مامان دستم رو گرفت و من رو روی صندلی داخل آشپزخونه نشوند، بعد هم خودش زیر کتری
رو روشن کرد. فکر کنم میخواد از اون آبجوشنباتهای مخصوص خودش به خوردم بده.
– میخوای بگی تا حالا چندبار اینطوری شدی و چیزی به من نگفتی؟
– مامان نمیخواستم الکی ناراحتت کنم. خودم که میدونم چیز مهمی نیست.
– خودت از کجا میدونی دختر؟ دوبار رفتی بیمارستان فکر میکنی میتونی تشخیص بدی چی خوبه چی بد؟
– مامان جون پاشو برو بخواب، من هم الان خوابم میاد.
– نمیشه، باید بریم دکتر!
– الان نصفهشبی دکتر از کجا پیدا کنیم؟ مطمئن باش اگه الان هم بریم بیمارستان یه
سِرم بهم میزنن، دست آخر هم تشخیص درستی نمیتونن بدن. فردا پیش یه متخصص میرم.
نمیخواست از موضعش کوتاه بیاد؛ اما به اجبار گفت:
– از دست تو، باشه فردا باهم میریم دکتر.
دانلود داستان کوتاه گارد لنف و نایره
دانلود داستان کوتاه گذرگاه تاریک
داستان کوتاه فتان | ستاره سیاه
داستان کوتاه مردی که قلبم را برد | فاطمه محمدی اصل
عاااالیه