معرفی رمان: رمان جدایی رسیدنی _ همهچیز از یه تلنگر شروع شد. از یه کودکی، از یه نگاه از سر لجولجبازی، دوست داشتن از اینجا شروع شد. دختر کوچولویی که با از دست دادن خانوادهش تنها شد و غمش رو پنهان کرد. نخواست کسی اشکش رو ببینه؛ ولی نیاز داشت به یه جادو، به یه تلنگر و به عشق... . رمان جدایی رسیدنی قسمتی از رمان: با عجله ماشینو بردم تو پارکینگ منتظر آسانسور بودم که خب از شانس من باز دیر میاد! پس پلههارو دوتا یکی میرم باز با عجله خودمو به طبقه چهار رسوندم و با تقی به در وارد آزمایشگاه شدم، خوشبختانه آقای وین هنوز نیومده. - هی الیزا آقای وین نیومده نه؟ باز که تو دیر اومدی! بعدم الیزا نه الیزابت، ثانیاً ...